راه کارهای ارتباط مؤثر
تیرماه1393
مجید علیپور مقدم
مدرسه علمیه سیادت
بسم الله الرحمن الرحیم
1- هدف از ارتباط چیست؟
داشتن هدف و انگیزه ،در انجام هر عملی،مهم ترین عامل موفقیت می باشد.
اما هدف شما از ارتباط چیست؟ جذب مشتری یا جذب به خاطر ارضاء غریزه اجتماعی بودن انسان یا
جذب دیگران برای تربیت و سازندگی یا ...
نکته مهمی که در همین ابتدا ،در مورد« هدف »باید به آن اشاره کنم (که توجه به این نکته ما را از بقیه سطرهای این جزوه و همه کتابهای دنیا بی نیاز می کند) این است که تا انسان طریقة ارتباط با خالق خودش را بلد نباشد مطمئناً در ارتباط با دیگران دوچار مشکل خواهد شد و به بن بست خواهد رسید
در فرهنگ دینی ما مهمترین هدف از انجام هر کاری«اخلاص» عنوان شده است که اگر این موضوع درست شود بقیه کارها درست خواهند شد
♦ قال الامام علی علیه السّلام : اَلإخْلاصُ غایَةُ الدِّینِ.«غررالحکم، ح 1340»
اخلاص، نهایت و هدف دین است.
♦عن رسول الله صلی الله علیه و آله : اِعْمَلْ لِوَجْهٍ واحِدٍ یَکْفیکَ الْوُجُوُهُ کُلَّها.«تنبیه الخواطر، ج 2، ص 119»
برای خدا کار کن، تو را از همگان کفایت می کند.
2- جهت ارتباط با دیگران در گام اول باید نوع روحیات آنها را شناخت
داخل پرانتز:
(کَیفَ یَعرِفُ غَیرَهُ مَن یَجهَلُ نَفسَهُ ؟
! امام على علیه السلام : کسى که خود را نمى شناسد، چگونه دیگرى را بشناسد؟ غرر الحکم : 6998
پس لازمه مخاطب شناسی خودشناسی است ،کسی هم که خود شناسی کرد لاجرم به خدا خواهد رسد« من عرف نفسه فقد عرف ربه» -همانطور که می بینید همه راه ها به خدا ختم می شود )
با فرض گذراندن مراحل بالا؛ برای شناخت مخاطب بهتر است به نکات زیرتوجه کنید.
برخورد اول قدرتمند ترین ومهمترین مسئله در هر رابطه ای است. با هر کسی که برای بار اول ملاقات کنید و بخواهید رابطه بلند مدتی داشته باشید بهتر است آگاه باشید که فقط چند ثانیه (یا کمتر) زمان میبرد تا فرد مورد نظر در مورد شما قضاوت کند و تصویری از شما در ذهنش به وجود آورد
اگر قبل از اینکه از نوع روحیات مخاطبتان مطلع باشید بخواهید به چشم بسته و شانسی ارتباط برقرار کنید یا در ارتباط شکست خواهید خورد یا ارتباط خوب اما موقتی خواهید داشت،پس بهتر است ابتدا با بعضی از روحیات و شخصیت ها آشنا شویم:
دسته بندی افراد به گروههای1- سمعی2- لمسی 3-بصری و..
● افراد بصری
بصری ها افرادی هستند که بیشتر به کیفیت های دیداری توجه دارند و تصاویر برای آنها بیشتر جلب نظر می کند. از آنچه که دیده اند بیشتر صحبت می کنند. هیجانی ترند. سریع تر صحبت می کنند. از حرکات دست بسیار استفاده می کنند. می کوشند سخنان خود را با حرکات به تصویر بکشند، چون سرعت کلامشان با سرعت تصاویر متحرک ذهنی شان برابر نیست، معمولا برای بیان اندیشه های خود شتاب دارند. برخی کلمات را حذف می کنند و آنچه را هم که می گویند طوری است که مخاطب تصویر آن را در ذهن خود می بیند. بصری ها از بی نظمی متنفرند و دوست دارند که از دیگران هدیه بگیرند. ۶۵% از افراد کره زمین بصری هستند. واژه هایی از این قبیل به کار می برند:" می توانیم که " " برای من خوب است که...."
....» شیوه بر خورد با بصری ها
افراد بصری به رفتار ما، به ظاهر ما و هر آنچه که از ما به چشم می آید، بیشتر توجه می کنند. بصری ها تصویری اند . با بصری ها باید پر شورتر و پر هیجان تر بود. آنها عاشق هیجان هستند. خلاصه باید گفت که توضیح و تفسیر حوصله بصری ها را سر می برد. برای صحبت کردن با این افراد حرکات مهم تر از کلام یا تغییر لحن و طنین است . با یک فرد بصری سریع تر صحبت کنید و مقصود خود را زودتر اعلام کنید.
● افراد سمعی
این گونه افراد بیشتر به کیفیت های شنیداری توجه دارند. از آنچه شنیده اند بیشتر صحبت می کنند. کلام و طنین و آهنگ را به خاطر می سپارند. هیجان آرامتری دارند. آهسته صحبت می کنند و سعی دارند که بیانشان شیوا و رسا باشد. به گفتار خود توجه خاصی نشان می دهند. فن سخنوری آن ها خوب است. وقتی که تنها هستند زیر لب صحبت می کنند و دوست دارند از آن ها تعریف شود. از داد زدن متنفرند. از این که آنها را سرکوب کنید و یا مقایسه کنید و دائم نقاط ضعف آنها را بیان کنید، عصبانی می شوند و آنها به اظهار علاقه گفتاری، به جمله دوستت دارم به گفتار نغز، به کلام شیرین، به تحسین ها و تقدیر ها و کنایه ها توجه دارند.
....» شیوه برخورد با سمعی ها
با سمعی ها کمی آرام تر از بصری ها صحبت کنید. اما مراقب باشید که خیلی هم آرام نشوید. کلام را خلاصه نکنید اما شرح و تفسیر فراوان هم ندهید. شمرده و میتن باشید. تشویقتان بیشتر کلامی باشد. یک "آفرین" برای یک سمعی هزارمرتبه بیشتر از یک شاخه گل می ارزد. یک "دوستت دارم"، صدها بار نسبت به یک شاخه گل ارجح است. در میان تیم های رفتاری معمولا سمعی ها محترم ترند. برای سمعی ها احترام کلامی مهم تر از یک احترام رفتاری است. تند صحبت کردن با آنها بی ادبی تلقی می شود. سمعی ها ترجیح می دهند به موسیقی ملایم گوش دهند تا اینکه فیلم مهیجی را ببینند.
[معمولا اینگونه افراد از تماس بدنی خوششان نمی آید و آنرا به عنوان بی ادبی تلقی می کنند مثلا از به آغوش کشیده شدن یا شوخی های دستی و یا اینکه کسی برای تشویق به شانه آنها بزند ناراحت می شوند و اگر خیلی ادب به خرج دهند خویشتن داری می کنند و خودخوری می کنند و چیزی نمی گویند اما از طرف دوری می کنند]
♦♦♦ افراد لمسی
این افراد بیشتر به کیفیت های لمسی توجه می کنند. از آنچه لمس کرده اند بیشتر حرف می زنند. هیجان شان خیلی کم است. خیلی آرامند. حتی یک نوع رخوت و سستی را می توان در آنها دید. احساس آنها از دیگران عمیق تر است. این گونه افراد از طریق لمس کردن و انجام دادن عملی کارها را به بهترین وجه یاد می گیرند. لمسی ها ویژگی نوشتاری دارند و قدرت نوشتن آنها خوب است.
....» نحوه برخورد با لمسی ها
لمسی ها با آنچه با دست زدن حس می کنند، خیلی میانه گرمی دارند. یک حمام آب گرم بیش از هر چیز دیگری آنها را شاد میکند. لمسی ها را باید در آغوش کشید. دستشان را به گرمی فشرد. آنقدر که با نوازش و در آغوش کشیدن و بوسیدن می توان به لمسی ها صحبت را ابراز کرد، با هدیه دادن یا گفتن "دوستت دارم"، نمی توان. دوست دارند با آنها به آرامی صحبت کنید. در صحبت ها برای آنها شعر بخوانید. هل دادن، تنه زدن و یاکتک زدن آنها را آزار می دهد.
♦♦♦ افراد جنبشی (بیش فعال)
دوست دارند دائم بجنبند. از این که یک جا بایستند، آنها را آزار می دهد. معمولا افراد با هوشی هستند ولی در درسها به خاطر انرژی زیادشان ضعیف هستند. باید مچ گیری کرد، کشتی گرفت، آرام و قرار ندارند و دائم در حال حرکت هستند.
♦♦♦ افراد ارقامی
دوست دارند اطلاعات مکتوب و به سبک منطقی به آنان ارائه شود . واژه ها باید تعریف شده باشند. از نظر املائی، علائم نقطه گذاری، دستوری، حواشی و صفحه بندی درست باشند. محل قرار گرفتن افراد ارقامی دشوار است، بیشتر به جایی بستگی دارد که آنان فکر می کنند اگر در آن جا باشند، برای تجریدی کردن مطالب داده ها راحت تر است. ارقامی ها اصطلاحاتی به شرح زیر به کار می برند: " به نظر می رسد این روش منطقی باشد." " آیا نتایج را کنترل کرده اید." تحقیق و پژوهش را بیشتر دوست دارند. مقدمه و موخره را مشخص می کنند.
لازم به ذکر است که این روحیه ها مطلق نیستند و یک فرد می تواند هم بصری هم سمعی و هم لمسی باشد ولی معمولا یکی از اینها در وی غالب است
◙ نکته1:
درک این موضوع که کدامیک از کیفیت های سمعی با لمسی یا بصری در مخاطب شما غالب است برای صحبت تاثیرگذار و نفوذ بسیار مهم است. با هر تیپی از افراد باید مثل خودش و بر اساس کیفیت حسی خودش رفتار کرد و این به معنای همرنگ جماعت شدن و برخلاف میل خود رفتار کردن و ..... نیست بلکه برای تاثیر گذاری بهتر است. برای صمیمی شدن، کیفیت احساس مخاطبتان را بشناسید و بر آن اساس رفتار کنید. چه فراوان است ارتباطات ناموفقی که تنها علتش نادیده گرفتن همین کیفیت هاست. مثلا اگر قرار است که شما دوست خود را راهنمایی و یا نصحیت کنید و یا می خواهید از والدین خود چیزی بخواهید و یا چیزی به فرزند خود بگویید و یا از همسر و یا مدیر خود تقاضایی بکنید، با کمی دقت می توانید کیفیت حس غالب او را کشف کنید و حرفتان را بر اساس آن چنان بزنید که موثر واقع شود.
◙ نکته2: توضیحات مفصل تر و کارشناسی در رابطه با شناخت انواع روحیه ها از نگاه تربیتی استادصفائی حائری ،مستند به آیات و روایات در کتاب مسئولیت و سازندگی ص221
خلاصه ای از آن: انواع روحیه ها1- منفعت طب و بی شکل2- مغرور و خود خواه«شکل گرفته و سنگی»3-معناند و لجوج و بی اعتنا4- بدبین و شکاک5- مأیوس و رنج دیده و محروم6-خسته و پوچ و دلزده 7- لیز و فراری و دنیا زده8-سرد و سر در لاک9-بی رگ و بی تفاوت10-بی شخصیت و ترسو
3-حالت گیری (اسامی دیگر آن: مشابه سازی حالت جسمی با مخاطب-بادی لنگویج body language))-یاهمگام سازی):
پس از شناسی حالت روحی مخاطب ، می توان از روش تشابه ، به نحوی موثر بهره برد .
فرض کنید در حال رانندگی هستید که به ناگاه دوستتان را که سوار بر ماشین دیگری از کنار شما میگذرد می بینیددر این هنگام عکس العمل شما برای ارتباط با دوستتان چیست؟
بله ،سرعت ماشین را بیشتر می کنید تا جایی که با سرعت او هماهنگ شود آنوقت او را خواهید دید و با وی صحبت خواهید کرد.
در ارتباط با افراد هم همینطور است یعنی اگر حالت جسمی شما و آهنگ کلام شما با مخاطب یکی نشود نمی توانید با او ارتباط برقرار کنید بعنوان مثال هنگام ارتباط حتماً ارتفاع مجاز را رعایت کنید یعنی اینکه کسی که نشسته هرگز ایستاده با او رابطه برقرار نکنید
معمولا مخاطبین کسانی را برای ارتباط انتخاب می کنند که مانند خود آنها باشند. اگر شما پرحرارت باشید و بخواهید روی کسی که به مراتب از ذوق و شوق کمتری برخوردار است اثر بگذارید، باید از روشهای همگام شدن استفاده کنید. در این مورد زمانی را انتخاب کنید که که فرد مخاطبتان در وضعیت روحی و جسمی مناسبی قرار داشته باشدو در غیر اینصورت ممکن است نقطه نظر شما با مقاومت شدیدی روبرو شود که البته به معنای ضعیف بودن نقطه نظر شما نیست، بلکه ناراحتی مخاطب شما می تواند باعث بروز این مساله شده باشد.
این روش امروزه در جهان به نام زبان بدن یا (بادی لنگویج body language) مطرح است
(در روایات داریم که پیامبر اکرم«ص» و حضرت علی علیه السلام آنقدر از این جهت شبیه مردم بودند که اگر غریبه ای آنها را در بین مردم می دید نمی توانست تشخیص بدهد کدامیک از این مردم پیامبر اکرم یا امام علی «ع» هستند و همین ساده زیستی و همگامی با مردم باعث می شد که فقرا و مردم عادی هم با آنها احساس رفاقت کنند)
همچنین در سوره سورة سبإ آیه 24 داریم که
«قل... و انا اوایاکم لعلی هدی او فی ضلا ل مبین
« بگو.. در حقیقت یا ما، یا شما بر هدایت یا گمراهى آشکاریم.»
روشن است که پیامبر(ص) هدایت یافتگان را از گمراهان بازمی شناسد و در حقانیت راه خویش تردیدی ندارد، اما این گونه گفت و گو و اتخاذ شیوه همگامی، اثر روانی خاصی بر مخاطب می نهد که وی را از حالت تدافعی جبهه گیرانه، خارج می کند و وی را به اندیشیدن وامی دارد. ثمره چنین برخوردی، دوری از نگرش های جزمی است.
تحلیل این نکته، آن است که آدمی تنها «اندیشه و خرد» نیست تا در برابر قدرت استدلا ل، به آسانی تسلیم گردد، بلکه افزون بر آن گردآمده ای از «عواطف و احساسات» گوناگون است که باید صحیح و خردمندانه، اشباع گردد. رعایت این گونه جنبه های روانی و اخلا قی، شیوه ای برای اقناع بعد عاطفی و در نتیجه، نفوذ و تاثیرگذاری بر مخاطب است
♦توجه داشته باشید که بیش از هفتاد درصد مطلب بوسیله زبان بدن و تنین کلام انتقال می یابد وفقط هفت درصد خود آن مطلب تأثیر می گذارد
حالت گیری نباید فقط جسمی باشد بلکه باید بتوانید حالت روحی خودتان را هم به او نزدیک کنید
و هر موقع بتوانید مانند او ببینید و بشنوید و احساس کنید موفق خواهید شد به اعماق قلب او نفوذ کنید و در او تأثیر بگذارید [به شرطی که تأثیر نپذیرید،والا قطع ارتباط بهتر است]
4- نیاز شناسی(درد شناسی و ارائه راه حل ها)
وقتی که مشکل مخاطب شناسایی شود ، در صورتی که ما هم نسبت به رفع آن تخصص داشته باشیم ،ناخود آگاه ارتباط انجام می شود
راه های حل مسئله و مشکل ،خود بحث مفصل و جدا گانه ای دارد که در جزوه ای جدا «راه های افزایش ظرفیت روحی »به توضیح آن پرداخته ام.
اجمالا در نظر داشته باشید بسیار از مسائلی که به عنوان مشکل مطرح می شود ، مشکل واقعی طرف نیست بلکه این مشکل فعلی ، در واقع ظهورات یک مشکل ریشه ای است که خود آگاه یا ناخودآگاه فراموش شده وسرکوب شده و حال بصورت دیگری ظاهر شده است ،پس وقتی مخاطب همان اول مشکلش را مطرح کرد (حتی مشکل دینی یا اعتقادی) فورا در صدد پاسخگویی به آن برنیاید بلکه سعی کنید ابتدا ریشه مشکل را پیدا کنید، چه بسا این مشکل اعتقادی ریشه در یک مسئله کوچک خانوادگی داشته باشد واصلا دق دق او مشکل اعتقادی نباشد.
(خلاصه ای از جزوه راه های افزایش ظرفیت روحی:
0- مهمترین گام هنگام مواجه با مسئله و مشکل ، تجزیه و تحلیل مشکل است (که از کجا آمده است ،آیا واقعا مشکل همین است ، آیا مهمترین مسئله همین است ،ریشه این مشکل کجاست و ..)
1- توجه به این نکته که:تنها کسانی که که در قبرستان خوابیده اند مشکل ندارند
2- طبق روایت مشکلات بصورت مساوی بین مردم تقسیم شده است
3- افراد موفق تاریخ جزء کسانی بوده اند که زیاد بلاءدیده اند«مثال:پیامبران و ائمه و حتی دانشمندان معاصرمثل«پرفوسور حسابی که در فقر مطلق بزرگ شد،یا «استیون هاوکینگ»دانشند ستاره شناس که فقط دو انگشتش کار می کندو..
4 - این بلا ءو مشکل نیستکه که باعث رنج می شود بلکه این نوع دیدگاه و تفکر انسان در باره مشکلات است که ایجاد رنج می کند«مارأیتُالا جمیلا»
5- بعضی از مشکلات موهبتهایی هستندکه در آینده به مصلحت آن پی خواهیم برد«مثال جوان دانشجو و ماشین تصادفی....»توضیح بیشتر در جزوه)
6- بعضی مشکلات سبب خودساختگی در این دنیا و ترفیع درجه در آن دنیا می شود«مثال مربی ورزشی و تمرین های سخت او برای آماده کردن ورزشکاران در مسابقه»
7- مشکلات کوچک دفع مشکلات بزرگ می کنند «مثلا طبق روایت سرماخوردگی باعث دفع جنون می شود»
8- مشکلات ، معلمان ما هستندکه به ما درس می دهند«مثلا از فوت عزیزمان می فهمیم که در این دنیا نمی توان به چیزی وابسته شد ، از ضربه ای که از دوستمان می خوریم می فهمیم که در این دنیا نمی توان به کسی دل بست، یا اینکه در سطح پایین تر ، وقتی دچار برق گرفتگی می شویدمی فهمید به سیم لخت نباید دست بزنید و..
9- اینکه بعضی از مشکلات کفاره گناهان و ندانم کاریهای ماست
10- بعضی مشکلات به خاطر عدم تفکر و آینده نگری و مشورت نکردن های ما است
11- توجه به این موضوع که بیشتر مشکلات بزودی رفع می شوند«ان مع العسر یسری»
12-توجه به این نکته بعضی رنجهای ما به خاطر توقع های بیجا است از خودمان و دیگران و دنیا
13-توجه به این که ،بعضی از گرفتهاری ها امتحان الهی است «خداوند بدینوسیله نقطه ضعفمان را نشان می دهد»
14-توجه به این نکته که بعضی از مشکلات به خاطر ناراحتی پدر و مادر یا استادمان از ما است
15-برخی مشکلات به خاطر نفرین کسی است که به او ظلم کردیم
(بقیه در جزوه «راه های افزایش ظرفیت روحی »)
5-الانسان عبید الاحسان /یا/ و بالاحسان تملک القلوب.امام علی علیه السلام. (غررالحکم)
نیاز به توضیح نیست - اگر تمام مراحل بالا و پایین را نادیده بگیریم و فقط به همین حدیث را عمل کنیم کافی است برای یک ارتباط مؤثر و پایدار
6- این قانون را به ذهن بسپارید:
(((وقت خود را بیهوده تلفِ توضیح دادن ها نکنید ،مردم فقط آنچه را که دوست دارند بشنوند می شنوند)))
این مطلب به معنای این نیست که حالا که مردم دوست ندارند بشنوند من هم وظیفه ای ندارم
خیر ، بلکه باید بحث را از جایی که او دوست دارد شروع کرد و به جایی که مد نظر خودمان است خاتمه بدهیم....»مثلا علاقه مند بودن به فلان تیم ورزشی یا فلان غذا یا فلان رشته یا فلان تفریح و..
(خداوند هم از همان ابتدا شراب را حرام نکرد بلکه این امر در چهار مرحله شراب صورت پذیرفت)رجوع شود به : سوره نحل آیه 2- و سورة نساء آیه 43 و بقره آیه219 - و مائده 90
7- مطرح کردن یک راز(غیر مهم )برای نشان دادن میزان اعتماد شما به او
[امام صادق(ع):لا تطلع صدیقک من سرک الا علی ما لو اطلع علیه عدوک لم یضرک، فان الصدیق قد یکون عدوا یوما ما»; «دوستت را تنها از رازی با خبر کن که اگر دشمنت بر آن دست یابد، به تو زیانی نرساند، چرا که دوست ممکن است روزی دشمن تو گردد» ] - از طرف دیگر راز داری در این مرحله بسیار مهم است امیرمومنان(ع) فرموده اند:صدر العاقل صندوق سره«سینه خردمند، صندوق راز اوست»
8- تأثیر غیر مستقیم
اگر قصد شما از ارتباط ، تصحیح رفتار غلط در مخاطب است به هیچ وجه نباید وی از این موضوع مطلع شود بلکه باید پس از مرحله جذب به تدریج (شاید بعد از یک هفته و بعضا یک سال) به صورت غیر مستقیم در او تأثیر بگذارید و بدی رفتارش را متوجه اش بکنید
(مثال:داستان آن مرد یهودی که بر سر پیامر خاکستر می ریخت و بعد مسلمان شد.../یا/ داستان امام حسن و امام حسین علیهما السلام که در دوران کودکی برای یاد دادن وضو به پیر مردی از او خواستند که بین آنها در وضو گرفتن قضاوت کند...)
9- خوش رو و خوش اخلاق بودن
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ... به هر کس برخورد مى نمودند، از بزرگ و کوچک، ثروتمند و فقیر، سلام مى کردند و اگر به جایى حتى براى خوردن خرمایى خشک دعوت مى شدند، آن را کوچک نمى شمردند. زندگیشان کم هزینه بود، بزرگ طبع، خوش معاشرت و گشاده رو بودند، بى آنکه بخندند، همیشه متبسم بودند، بىآنکه اخمو باشند، محزون بودند، بى آنکه از خود ذلّتى نشان دهند، متواضع بودند، مى بخشیدند ولى اسراف نمى نمودند، دل نازک و نسبت به تمام مسلمانان مهربان بودند. ارشاد القلوب(دیلمی) ج 1، ص 115
امام رضا(علیه السلام) إصحَبِ الصِّدیقَ بالتَّواضُع و العَدُّوِّ بالتَّحَرُّز و العامَّه باالبُشر.
با دوست فروتنی و با دشمن احتیاط و با عامه ی مردم با خوشرویی همراهی کن.
10- حافظه خوبی داشته باشد
سعی کنید اسامی افراد و علاقه مندیهای آنها را به ذهن بسپارید یا یادداشت کنید
♦وَ کانَ رسُولُ الله (ص): یَدعُو أصحابَهُ بِأحَبَّ أسمائِهِم تَکرمَهً لَهُم
رسول خدا(ص) یارانش را با نامی می خواند که بیشتر دوست می داشتند
11- یکی از تأثیر گذارترین کارها در ابتدای ارتباط ، تعریف کردن از چیزی در کلام یا ظاهریا رفتار مخاطب است( به شرطی که کاذب نباشد)
12-گوش خوبی باشید
گاهی تنها راه برای ارتباط مؤثر، یاد داشتن هنر خوب گوش دادن است(البته این کار نیاز به صبر فروانی دارد ) از جمله مواردی که باید در این امر رعایت شود:1- سکوت شنونده 2- موقعی که مخاطب در حال صحبت است گاهی به چشمانش خیر شوید و و با گفتن«بله»های آرام او را تأیید کنید که فکر نکندبه حرف هایش گوش نمی دهید3- با موبایل یا کتاب یا چیزی دیگری بازی نکنید4- حرفش را قطع نکنید و..
♦وَ کانَ رسُولُ الله (ص): لا یَقطَع لأحَدِ حَدیثَهُ.
رسول خدا(ص) سخن هیچ کس را قطع نمی فرمود
13- شوخی کنید( به اندازه و به جا)
گاهی هنگام گفتگو شوخی بکنید و لطیفه بگویید اما نباید جو حاظر آن سنگینی و متانت خودش را از دست بدهد به محض اینکه این اتفاق افتاد اگر نتوانستید جمعش کنید مکالمه را پایان دهید و الا هر چه بشتر بگذرد بدتر می شود
حضرت علی(ع) میفرماید: رسول الله(ص) هرگاه مردی از اصحابش را غمگین مییافت، او را با شوخی، خرسند میساخت و میفرمود: خداوند دشمن دارد، کسی را که به روی برادرش چهره درهم کشد. سنن النبی، ص 60
از شوخی های پیامبر«ص»:
پیامبر به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: پیرزنان وارد بهشت نشوند. بلال حبشی که سیاه چهره بود، آن پیرزن را ناراحت دید و جریان را به رسول الله(ص) باز گفت. پیامبر(ص) فرمود: سیاه هم به بهشت نمیرود. بلال و پیرزن هر دو ناراحت بودند که ناگهان عباس، عموی پیامبر که پیرمرد بود، آن دو را دید و حال آن دو را برای پیامبر بازگو کرد. رسول خدا(ص) فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمیرود. همه غمگین شده بودند. پیامبر(ص) که چنین دید، همه آنان را فراخواند، دلشان را نرم کرد و فرمود: “خداوند، پیرزنان، پیرمردان و سیاهان را به نیکوترین شکل بر میانگیزاند و آنان جوان و نورانی شده به بهشت میروند....» بحارالانوار، ج 16، ص 295
14- کلامات مثبت:
بعضی از واژه های کلیدی هستند ، که حین گفتگو برای بیانشان باید دقت ، ظرافت و احتیاط بیشتری به خرج داد . یکی از این واژه ها ، کلمه « اما» هست . که این کلمه معمولاً می تواند بار منفی داشته باشد و چیزهای قبل از خودش رو نفی کند و تاثیر خوبی روی مخاطب نخواهد داشت. مثلاً به جای اینکه بگویید ؛ تو تمام سعیت رو کردی اما همش بی فایده بود ، بگید ؛ تو تمام سعیت رو کردی ، حتماً دفعه بعد بهتر نتیجه می گیری .
کلمه بعدی واژه «باید» هست . باید ، معمولاً با خودش احساس دستور ، ابلاغ و اجبار رو می آورد ، دستور العمل تولید می کنه و احساس خطا و گناهکاری را در مخاطب تحریک می کند .« باید تا فردا ، تمام این کارها رو تموم کنی ، با بهترین کیفیت» . بهتره بگید ؛ «مطمئنم می تونی تا فردا همه این کارها رو به بهترین شکل انجام بدی »
. همینطور کلمه نباید که برخوردی کاملاً منفی و منفعل بوجود می آورد و مفهومی مسدود کننده داره . «نباید این غذا رو بخوری وگرنه مریض میشی» به جای آن، خیلی ساده بگید و توضیح بدید ، خوردن این غذا باعث مریضیت میشه ،
کلمه بعدی کلماتی مترادف و هم خانواده تلاش و استقامت و تحمل و پایداری و امثال اینهاست که بار مفهومی سنگین و سختی را به بیان ما میدهد . در حالیکه می توانیم خیلی ساده تر و سبکتر ، برگزارش کنیم . به این جمله ها دقت کنید ، باید همه تلاشتو بکنی ، تا موفق بشی ، چارهای نیست مجبوری تحملش کنی ، اونقدر استقامت کن تا نتیجه بگیری ، حالا به این جمله ها دقت کنید ، جمله های جایگزین ،« با کمی تلاش بیشتر حتماً موفق میشی .» «بهتره این شرایط رو بپذیری» ، «می تونی با صبر بیشتر ، بهتر نتیجه بگیری .» دقت کنید مفهوم این جمله ها واقعاً بهم نزدیکه ولی بار روانیش و تاثیری که بخصوص روی ضمیر ناخودآگاه داره ، واقعاً فرق می کند و همین ظرافتهای ساده می تواند ، صدها برابر ارتباط ما رو موثرتر و قدرتمندتر و کاربردی تر کند.
15- طرح و نقشه داشتن:
این نکته قابل توجه کسانی است که قصد تربیت و سازندگی دیگران را دارند
بسیار دیده شده دوستانی که مراحل بالا را گذرانده اند و افرادی را با موفقیت جذب کرده اند به بن بست خورده اند و تازه این سوال برایشان آشکار می شود که «خُب حالا که جذب کرده ایم باید چی کار کنیم؟!»
نکته بسیار مهم اینجاست که «انسانها مانند میدانهای مین گذاری شده ای هستند»که به راحتی نمی توان به آنها نزدیک شد و آنها را جذب کرد و بعد رها کرد چه بسا یک برخورد غلط سرنوشت یک نفر را تغییر دهد به همین جهت داشتن طرح و نقشه و راهنما و یاد گیری مباحث تربیتی شرط اول ورود به این کار است
******************************
نکات مهم در باب ارتباط مؤثر پایان نپذیرفت زیرا موضوع بحث ما موجود پیچیده ای است به نام انسان که به این راحتی قابل شناخت نیست
در ادامه به نکاتی بسیار مؤثر ومهم در باب ارتباط با دیدگاه تربیت وسازندگی از کتاب«مسؤلیت و سازندگی» استاد علی صفائی حائری در باب ارتباط و تربیت توجه کنید
◙ مراحل جذب وصمیمیت از نگاه تربیتی استاد صفائی حائری
هنگام تربیت
چه کسى؟
چگونه؟
با که؟
در چه وقت و در چه موقعیت مىتواند، مسئولیت خویش را بهتر انجام بدهد و بار سنگین امانت را به مقصد رساند؟
اینها سؤالهایى بودند که باید پاسخ مىگرفتند. زرگرهاى آگاه، نه بىحساب، که با روش دقیق و نه بر روى هر سفال، که بر روى طلاى ناب و نه همینطور و بىمقدمه، که پس از کوره گذاشتن و قالب ریختن و لاى گیرهبردن، کار خود را شروع مىکنند و از خاکها گوشوارهها بیرون مىکشند و از شِمشها، جلوهها و چهرهها.
در فصلهاى گذشته، از مسئولیت تربیتى، از مربى، از روش، از روحیهها و استعدادها سخن رفت و حتى به هنگام مناسب و به شرایط کار اشارهها شد. اکنون بجاست که به طور فشرده و دسته بندى شده، دوباره توضیحى بدهیم و مسائلى را مطرح کنیم.
پس از ارزیابى و شناسایى
و آشنایى و دوستى
و جذب و صمیمیت
و زمینه سازى و آمادگى دادن[1]
نوبتِ پرداختن و ساختن و از روشهاى مستقیم و غیر مستقیم استفاده کردن است. از استدلال و برهان گرفته تا نمونهى عملى و داستان.
آن روشها و برنامهها، مادام که با این شرایط و زمینهها همراه نباشند نتیجهاى نمىدهند. مادام که زمین، آماده و زیر و رو نشود، بذرهاى عالى هم، طعمهى پرندهها خواهند شد و حاصلى نخواهند آورد.
کسانى که قبل از جذب کردن و لاى گیره گذاشتن، سوهان زدن را شروع مىکنند و به پرداخت مىپردازند، فقط طرف را به رقص در مىآورند و رَم مىدهند.
کسانى که پیش از گرم شدن تنور، نان مىچسبانند، نان مرغوبى بدست نخواهند آورد.
آنها که دمل را پیش از مرهم گذاشتن و رسیده شدن نشتر مىزنند، جراحت را عمیقتر و ناسور خواهند ساخت.
آهن مادامى که شناسایى نشود
و بیرون نیاید و ذوب نشود
و قالب نبیند، شکل نمىگیرد.
آهن سرد، پتک نمىپذیرد، که برمىگرداند. آهن تفتیده، آن هم در زیر پتک نه با مشت و بر روى سندان نه در زمینهى سست و لغزنده، ضربهها
را مىپذیرد و به ارزش مىرسد.
1- ارزیابى و شناسایى
در زمینهى مجهول نمىتوان کارى کرد. نمىتوان در تاریکى تیر انداخت. و نمىتوان با نسخهى از پیش ساخته، با مریض رو به رو شد.
طبیب پیش از دیدار بیمار، نسخههایش را نمىنویسد و به حکم قرعه، به او نمىرساند.
او با آگاهىهایى همراه است و علامتهایى را مىشناسد. آنچه او دارد همین است. نسخههایش پس از برخوردها و آزمایشها و معاینهها نوشته مىشوند.
ما در ذهن خویش مسائل و دانشهایى را جمع مىکنیم و در ناخودآگاه و حافظهى خود انبارهایى مىسازیم. آن گاه در برخوردها، به طور خودکار و یا آگاهانه، درهایى از ذهن ما باز مىشوند و برداشتهایى آغاز مىگردند.
آنچه مىتوان از پیش تهیه کرد، همین اطلاعات و آگاهىهاست، نه نسخه نوشتنها و دارو دادنها.
براى شناسایى زمینهها مىتوان از راههاى شناسایى:
علامتها،
برخوردها و تجربهها،
لطافتها و نورانیتها، استفاده کرد.
علامتها
بر اثر کار و تجربه و بر اثر آموزش و تعلیم شناخته مىشوند. خبرهها در هر شغلى آنهایى هستند که با آموزش و یا مداومت و دقت، علامتها را شناختهاند و آنها را جمع آورى کردهاند.
برخوردها
آنجا که علامتى در دست نیست و یا علامتها مبهم و غیر مشخص هستند باید یکیک احتمالات را آزمایش کرد و بررسى نمود و بهترین را برگزید.
این راه با خطرهایى همراه است و براى رسیدن به راه، در بیراهههایى گرفتار خواهیم شد.
لطافتها
بر اثر حرکتهاى فکرى و عقلى و حرکت روحى و حرکت عملى، در انسان نیروهاى تازهاى به جریان مىافتد و بینشها و دیدها و نفوذها و دقتهاىِ جدیدى شکوفا مىشوند و در زمینهى او چشم دیگرى پلک باز مىکند،[2] و با این چشم آنچه نهفته و مجهول است، آشکار و مشخص خواهد گردید.
بر اثر ریاضتها و تمرکز نیروها در چشم، مرتاضها به دقتها و لطافتهایى مىرسند که حرکت الکترونهاى مغز را کنترل مىکنند و آنچه در ذهن مىگذرد، مىیابند.
این کارى که امروز با کمک دستگاههاى دقیق امکان یافته، آنها با تمرکز و ورزش حرکتهاى خویش به آن دست یافتهاند.
2- آشنایى و دوستى
بعضىها در نگاه اول آشنا هستند، زود انس مىگیرند و دیر مىبُرند.
در همان نگاه اول گویا سالها با هم بودهاند و مدتها در هم جوشیدهاند.
بعضىها هم این دمخورى و آشنایى را ندارند، اما ساده و مهربان و یک رو هستند و همچون دشت، افقهاى دورشان در نگاهت جمع مىشوند. اینها تمام دریچههاى قلبشان باز است. زبانشان با اسرارشان بیگانه نیستند، حتى نگاهشان رازها را نگه نمىدارد.
دستهاى هم دیرجوش و دیر آشنا هستند. به سختى به خود راه مىدهند و با اکراه، دمخور مىشوند. در اینها پیچیدگىهایى هست که نمىتوان به سرعت در میانشان دوید و به خلوتشان هجوم آورد. اینها همچون راههاى کوهستانى پر پیچ و خم، سرعت را تحمل نمىکنند.
و دستهاى دیگر خشن و ناهمرنگاند؛ نه عمیق و پیچیده، بلکه خشن و ناهمرنگ.
و این خشونت و آن پیچیدگى،
از معاشرتهاى خشن و پیچیده،
از محیطهاى جغرافیایى خشن و متلاطم،
از رنجها و ناراحتىهاى روانى،
از وراثت و از تغذیه مایه مىگیرند.
آشنایى با این دستهها و روحیهها راههاى گوناگونى مىخواهد.
بعضى با یک سلام آشنا مىشوند و بعضى با همان سلام به بدبینى مىرسند و سنگر مىگیرند و خیال مىکنند فاجعهاى در شرف وقوع است.
بعضى با تواضع رام مىشوند و بعضى با غرور و بىاعتنایى. بعضى با بخشش و انفاق دوست مىشوند؛ با محبتى که به آنها مىکنى گرم مىگیرند؛ و بعضى با چیزى که از آنها مىستانى حتى یک سیگار؛ و یا سؤالى که برایشان طرح مىکنى، حتى پرسشِ ساعت چند است، درِ دوستى را باز مىگذارند.
بعضى با شنیدنِ درد دلهایشان رام مىشوند؛ و بعضى با شنیدن درد دلهایت.
این روحیهها ى گوناگون و متضاد، راههاى دوستى متفاوتى مىخواهند.
سلام،
معاشرت،
پذیرش،
بىاعتنایى و همراهى،
طرح سؤال و سکوت،
کلیدهایى[3] هستند که پس از شناسایى و ارزیابى طرف، مىتواننددریچههاى دوستى و آشنایى را باز کنند.
البته این راهها، کلیت و عمومیت ندارند و همه جا به کار نمىآیند.
نمىتوان به هر کس سلام کرد؛ حتى رسول به عدهاى جواب سلام نمىداد؛ چه برسد که به آنها سلام کند.
نمىتوان با هر کس معاشرت و پذیرش داشت؛ که بعضى این پذیرش را با سادگى تو و شیطنت خودشان رنگ مىزنند و بهرهاى نمىآورند. دانه را مىخورند و پرواز مىکنند.
و نمىتوان همه جا کنار کشید و بىاعتنا بود، که باید با لطیفهها و حیلهها به دل دوست راهى باز کرد.
و نمىتوان از هر کس سؤال کرد ... که سؤال آنها را مىشکند و زبانشان را مىبندد.
هر کدام از این راهها باید با ملاکها و میزانهایى که از آنها سخن گفتهایم سنجیده شوند که کدام یک رشد و بارورى را به دنبال مىآورند و کدام غرور و کبر و خودخواهى را. هنگامى که سلام، غرور طرف را آبیارى مىکند، بایست از آن کنار کشید و به او بىاعتنا بود. [4]
3- جذب و صمیمیت
با شروع دوستى باید به پرورش آن پرداخت. هنگامى که دانه را در زمین کاشتى، باید به آن بپردازى و از آن پاسدارى کنى. آنها که دانه رامىریزند و مىروند و بهرهاى نمىخواهند ... یا دیوانههایى هستند که سنجشى ندارند و یا غافلهایى هستند که توجهى نکردهاند و یا سفیههایى که قیّم مىخواهند؛ وگرنه کشاورز آگاه که عاقل است و نیازهایش را مىشناسد و زمستان خسیس را در پیش دارد، دانهها را به زمین نمىدهد، که از زمین گرسنهتر را سراغ کرده است.
کسانى که راههاى درازى در پیش دارند و به همراههاى زیادى نیاز دارند، اینها با شروع دوستى، به پرورش آن روى آورند. اینها مىخواهند با هر وسیله، طرف را لاى گیره بگذارند و آن را صیقل بدهند.
اینها با این هدف طرح دوستى مىریزند و با این هدف به پرورش آن همت مىگمارند. اینها براى محکم شدن گیرههاى دوستى، راههاى زیادى را تجربه مىکنند و از بهترین راهها براى جذب و براى ایجاد صمیمیت وارد مىشوند و در انتظار نتیجه هستند. هرگاه نتیجهاى ندیدند دوستى را قطع مىکنند و راه را مىبندند. اینها بىحساب دوست نمىشوند و بىحساب به دوستى ادامه نمىدهند. اگر مطلوب را بدست آوردند، با هم به سوى هدف سفر مىکنند و در این سفر، همسفرهاى راه حق خواهند بود، وگرنه از هم مىبرند؛ که مؤمن اگر یارى ندید، بارها را به دوش نمىکشد و در پشت سنگها نمىماند. او سدها را مىشکند و سنگها را به زمین مىسپارد.
مؤمن، بارهایش توشههاى راه درازش هستند. دوستى و دشمنى، رفت و آمد، مهمانى و میزبانى او، همه و همه با این دید همراه است. او مىکوشد که تمام کارهایش یک کار باشد. او مىخواهد که تمام کارهایشیک کار بشود ... [5]
این یکپارچگى چگونه بدست مىآید؟ جز با یک جهت شدن کارها و یکسره شدن برنامهها؟ اینها دیگر چیزى به نام خارج از برنامه ندارند ...
که تمام کارشان، با برنامه مىخواند ... اینها وقت کم و کار زیاد را فهمیدهاند ... و نظم را [6] فهمیدهاند؛ و در نتیجه مىخواهند در این فرصت کم، به مقصد برسند؛ و چارهاى ندارند جز این که منظم شوند و با ملاک اهمیت گام بردارند ... و آن دید و این درک از نظم، آنها را به یکسره کردن کارها و یک جهت کردن برنامهها وادار مىسازد و در نتیجه، آنها با کارهاى گوناگون، یک کار بیشتر ندارند ... که کارها خود مهم نیستند، مهم جهت کارها و جهت عملهاست. و اینها بیشتر از یک جهت ندارند و بیشتر از یک محرک نمىخواهند و شکل کارشان با این محرک و با این جهت حرکت، هماهنگ است. شکل هر کارى به محرک و به هدفشوابسته است. و این است که هدفها به رابطهها شکل مىدهند و دوستىها و دشمنىها، رفت و آمدها، انفاقها و بخششها و زیارتها و دیدارها، همه با این هدف مىخوانند ... و با این دید همراه هستند.
تألیف قلبها،
انفاقها،
اطعامها،
زیارتها،
عیادتها،
خدمتها و محبتها،
صلهى رحمها،
مداراها و تسامحها،
حلمها و تحملها،
اخلاق و نرمشها،
همه و همه، گیرههایى هستند براى سازندگى و راههایى هستند براى تربیت.
و لیکن ما، یا این گیرهها را رها کردهایم و زندگى اروپایى را شروع نمودهایم و یا این گیرهها را چسبیدهایم اما همراهش پرداخت و سازندگى نداشتهایم و در نتیجه همین بىبارى و خالى بودن و عبث بودن این کارها باعث رها کردن آنها شده است.
کسانى که در این کارها هدفى نداشتند، نمىتوانستند سنگینى عظیم آن را تحمل کنند و نمىتوانستند این بارهاى گران را به دوش بگیرند و ناچار رهایش کردند.
و آنهایى هم که این گیرهها را رها نکردند، با همین بىبارى مسخش نمودند.
تألیف قلبشان شد رشوه و باج.
و انفاقشان، بت سازى و بت پرستى.
و اطعامشان، داد و ستد.
و زیارتها و دیدارهایشان، تجمل و تظاهر.
و عیادتهاشان، بازى و سرگرمى.
و خدمت و محبتشان، تنبل پرورى
و صلهى رحمشان، وقت کشى.
و مدارا و تسامحشان، گشاد بازى.
و حلم و تحملشان، تذلّل و بیچارگى.
و اخلاق و نرمششان، خودفروشى و خود نمایى. [7]
این گیرههاى محکم و این رشتههاى نیرومند، با خالى شدن از بارها و جدا شدن از هدفها، یا واگذار شدند و کنار رفتند و یا مسخ گردیدند و خودشان هدف شدند و بت و سنگ راه و عامل دشمنى و نفاق، به جاى جذب کردن و صمیمیت آفریدن و ساختن و شکوفا کردن.
هنگامى که اصول از هدف خود خالى مىشوند و بار سازندگى را زمین مىگذارند، ناچار باید این همه را به دوش بگیرند.
4- زمینه سازى
پس از رسیدن به آشنایى و دوستى، نوبت زمینه سازى و ایجاد آمادگى است.
آخر آنها که خود را از حرفها و مطالعهها انباشته کردهاند و پُر
خوردهاند، باید از آنهمه خالى بشوند و از امتلاى ذهنى نجات بیابند.
معدههاى انباشته را نمىتوان به غذا بست، که هم غذا ضایع مىشود و هم معدهها مىترکد.
آنها که خود را انبار کردهاند، اگر به آنها چیزى بدهى، به آنها و به دادهها ظلم کردهاى؛ چون نه اینها جذب مىکنند و نه آنها هضم مىشوند و حتى غرور و افتخار و یا درگیرى و بحثهاى بىحساب به وجود مىآورند.
مادامى که ظرفها را پاک نکردهاى، نمىتوانى در آنها چیزى بریزى، که مسمومیت مىآفرینى و بیمارى بار مىآورى.
آنها که آگاهند، پیش از آن که در کاسهها شیر بریزند، کاسهها را پاک مىکنند و ذهنها را آماده مىسازند.
بعضىها واقعاً تشنه هستند و خالى هستند و طالب هستند؛ اینها را معطل نباید کرد که مىمیرند. و بعضىها کاملا پُر خوردهاند و باید با مسهل و استفراغى پذیرایىشان کرد وگرنه مىترکند.
عصر یک روز تابستان بود، در کنار میدان شهر یکى از آشنایان را دیدم که جلوترها دیده بودمش و تقریباً مىشناختمش و تمایل مارکسیستى او را حدس مىزدم.
از پشت سر با سلام غافلگیرش کردم؛ به گرمى مرا پذیرفت. شاید در برخورد طبیعى به سردى و با بىاعتنایى رو به رو مىشد؛ که از غرور و شیطنتهایى سرشار بود.
گفتم: آب خنک نرفتى؟
توضیح داد که به خاطر چند نفر از دوستانم هنوز مسافرت نکردهام.
پرسیدم: به خاطر آنها از بهشت خودت گذشتهاى و در جهنم ما ماندهاى؟
با خنده گفت: به خاطر آنها این فداکارى چیزى نیست.
آهسته گفتم: آنها که براى تو از برگ خشک مىگذرند، سزاوار هستند که بهشتها را فدایشان کنى؟ و او ادامه داد که ما همدیگر را پیدا کردهایم.
و تأکید کرد که ما به خاطر هدفى با هم جمع شدهایم.
از هدفش سؤال نکردم؛ که حدس مىزدم و نمىخواستم هجوم بیاورم. فقط پرسیدم: آیا دراین جمع و برخورد جز خودتان چیزى هم پیدا کردهاید و بهرهاى هم بدست آوردهاید؟
با شتاب گفت: بَه! زیاد. ما دربارهى کارمان با هم فکر مىکنیم و براى بچهها و پرورش فکریشان مشورت مىنماییم؛ و برایشان داستانهایى هم مىگوییم و آنها را به داستاننویسى مىکشانیم، تا حدى که داستانها و نوشتههاشان خیلى عالى است و حتى ما از آنها استفاده مىکنیم. ما مثل آخوندها نیستیم که زود از داستان نتیجهى اخلاقى بگیریم و در داستانها شعار بدهیم و بچهها را این طور بار بیاوریم. ما با بچهها جورى راه رفتهایم که خودشان سؤال طرح مىکنند و سؤالها را جواب مىدهند.
مثلا وقتى داستان خاله خورشید را براى آنها گفتیم، آنها خودشان نکتهها را مىفهمیدند و سؤالها را جواب مىدادند.
من آنچه از داستان در ذهنم مانده از او نقل مىکنم؛ چون اصل داستان را در دست ندارم.
یک روز خاله خورشید، تو آسمون خسته شد. راهش را گم کرد و توى کوچههاى ده افتاد ... درِ یک خانه باز بود ... آمد توى خانه ... تشنهاش بود
... رفت آب بخورد افتاد توى چاه.
در این خانه، یک مادر پیر با یک دختر و پسر زندگى مىکردند ...
پسر آمد ... آب ببرد سر سفره؛ دید خاله خورشید تو چاه نشسته؛ دارد مىدرخشد.
خوشحال شد، فریاد کرد. خواهر و مادر بزرگش آمدند. هر کدام مىخواستند خورشید را براى خود بردارند. هر چه طناب داشتند آوردند، اما طنابها پاره مىشد و آنها فریاد مىکردند.
مادر بزرگ مىگفت: خورشید مال من، مىخواهم تو جانمازم بگذارم.
دخترش مىگفت: نه مال من، مىخواهم روى سینهام بنشانم.
پسرش داد مىزد: نه، مال من، مىخواهم سر چوب پرم بکارم.
فریادها بلند شد. همسایهها گفتند: چه خبر است؟! پشت درآمدند.
اینها مىخواستند خورشید مال خودشان باشد. داستان را پنهان کردند و گفتند مثلا کاسه افتاده بود تو چاه، مىخواستیم بیرونش بیاوریم.
وقتى همسایهها رفتند و آبها از آسیاب افتاد، دوباره آمدند تا خورشید را بردارند ... دیدند خورشید قهر کرده و رفته.
داستان همین جا تمام شد. و بچهها مىتوانستند به خوبى بفهمند که چرا خاله خورشید قهر کرده و رفته و چرا طنابها پاره شدند. و چرا نتوانستند به مقصودشان برسند.
بچهها مىگفتند: آخر خورشید مال همه است، مال یک نفر نیست که تو جانمازش بگذارد، یا روى سینهاش بنشاند و یا بر سر چوبش بکارد.
خورشید را باید همه با هم بیرون مىآوردند. باید طنابها را به هم مىپیچیدند. به تنهایى طنابها پاره مىشوند.
آقا معلم کاملا غرورش باد کرده بود. اشاره و کنایههایش تیز شده بودند و داستان ماهى سیاه صمد را هم توضیح مىداد که بچهها چطور درکش مىکنند. ازش پرسیدم: آیا بچهها توضیح مىدادند که چطور خورشید بیرون آمد و قهر کرد و رفت؟ و یا چطور ماهى سیاه کوچولو، حربهاى را که از سوسمار گرفت نگهدارى کرد؟ آن حربه را کجاش نگه داشت و با خودش برد؟
دوستم تو فکر رفت. ادامه دادم: رفیق! تو مىخواهى با این داستانها و با آن روش تربیتى خودت، به بچهها چه چیز را بدهى؟ هدف را؟ عشق را؟ راه را؟ و یا وسیلهى حرکت و پاى رفتن را؟
او از غرورش جدا شده و با شیطنتش راه مىرفت. توضیح خواست که مقصودت چیست؟ گفتم: گاهى به بچهها هدف مىدهیم که مثلا تهران خوب و قشنگ است و گاهى عاشقش مىکنیم و با شعارها گرمش مىسازیم و گاهى راه تهران را نشانش مىدهیم و گاهى ماشین برایش مىخریم. حالا شما به بچهها چه مىدهى؟ هدف یا علاقه یا راه یا پا؟
هر کدام را که گفت، رد کردم؛ چون هدف تزریقى نبود و عشق شعارى نبود و راه و پا دادن، تنبل پرورى بود. هنگامى که کودک عاشق شد و هدف را انتخاب کرد، خودش راهش را مىیابد و وسایلش را تهیه مىکند.
رفیق خودش را باخته بود، مىخواست از من حرفى بیرون بیاورد و چوب بزند. من هم مىگفتم: آخوندها که چیزى ندارند ... شعار مىدهند و نتیجهى اخلاقى مىگیرند ...
خیلى عذر خواهى کرد که قصد اهانت نداشتم. و من هم فرار کردم، که مىخواستم او را خالى کنم. او یک دنیا مطالعه انبار کرده بود و خودش رادر جو و همراه دوستانى مىدید که عمیق و روشنفکر هستند.
او مىخواست با زرنگى حرفى بیرون بکشد و مرا محکوم کند و خودش را آزاد. من که این حالت را در او دیده بودم، نمىخواستم به او چیزى بدهم.
بعضىها از بس خوردهاند به بدبختى افتادهاند و شکمشان درد گرفته و گند زده. به اینها نباید چیزى داد. باید اینها را تنقیه کرد و به استفراغ کشاند. هر نوع گفتوگو با اینها، اینها را گرفتارتر مىسازد.
او کاملا تشنه شده بود و ذلیل شده بود. با این که مىگفت ساعت هشت کار دارم، با من آمد ... تا در خانه. من تعارفش نکردم؛ که خیال نکند برایش دامى چیدهام. و او اجازه خواست که داخل بیاید ... با تبسم شیطنت بارى گفتم: الان ساعت هشت است. ذلیلتر شد و با من آمد ... و تا ساعت 12 شب آنجا بود.
من تا سطح مساوى حتى بالاتر آمده بودم و من مجبور بودم که با ضربهها آمادهاش کنم و با سؤالها، نشانش بدهم که سطحى هستند، عمیق و آگاه نیستند، لذا در هر جملهاش تأمل داشتم ...
بالاى بام چشم انداز خوبى داشتیم و او هجومش را شروع کرد که ما فکر مىکنیم ضرورتى ندارد مذهبى باشیم و در چهار چوبهى مذهب فکر بکنیم. مذهب یک پدیدهى ذهنى است؛ در زندگى ما نقش سازندهاى ندارد ...
من آرام نگاهش مىکردم و او منتظر جواب بود. حرفش که تمام شد، حرفهایش را تکرار کردم که شما فکر مىکنید که ...؟ او تصدیق کرد.
پرسیدم: شما چگونه فکر مىکنید؟ فکر چیست؛ مذهب چیست کهضرورتى ندارد و نقش سازندهاى ندارد؟ او حرفى نداشت. و توضیح فکر و مذهبش را تعقیب کردم؛ چون فکر را با عقل و ذهن و هوش قاطى کرده بود و مذهب را با یک مشت قانون پراکنده به چوب بسته بود. او کاملا شرمنده بود. ساکت بود. پرسیدم: خوب، گیرم نباید آن طور فکر کنى، پس فکر مىکنى که باید چطور باشى؟
او حرفش به یادش آمد و محکم گفت: با میعارهاى انسانى مسائل را حل و فصل مىکنیم. این جا بود که درباره انسان و معیارهاى انسانى از او توضیح خواستم.
جوابهایش سطحى بود و سؤالهاى بیشترى را به دنبال کشید.
او در بحث خیلى زرنگ بود؛ شاید بیش از دوازده سال دوره دیده بود.
ولى آن شب بار بحث را به عهدهى او گذاشته بودم و سنگینى بحث را او مىکشید. من مدعى نبودم، فقط سؤال مىکردم و حتى سؤالهایش را با سؤال جواب مىدادم و او از زیر بار سؤالها بیرون نمىآمد.
او از انسان سخن مىگفت: و من مىگفتم چرا انسان باشم؟ چرا انسان دوست باشم؟ انسان با ضد انسان چه تفاوت دارد؟ انسانیت یعنى چه؟
یعنى این که اشک یتیم را پاک کنى و دست او را بگیرى و دیگران را به راحتى برسانى؟
آیا آنها که انسانها را به مرگ مىدهند و از زندگى مىگیرند، آنها را به راحتى نرساندهاند؟ آیا جلادها خدمتگزار انسان نیستند؟
آن گاه، راجع به ظلم وعدالت و خوبى و بدى با او صحبت کردم که چه معیارى براى خوبى و بدى مىتوانى بدست بدهى؟
مگر ما در طبیعت یکسان هستیم که در جامعه یکسان باشیم؟ ما اگریکسان بودیم که طبقات به وجود نمىآمد. تمام توضیحاتش به عوامل طبیعى باز مىگشت و توجیه بىعدالتى مىشد و توجیه طبقات.
من با طرح این سؤالها مىخواستم او را از بارهایى که به آن تکیه داده بود آزاد کنم ... و از آنچه خورده بود نجات بدهم تا خودش بتواند راهش را بیابد. او هم به شدت آب مىخورد و سخت داغ کرده بود. ولى در تمام طول بحث، آرام ادامه مىدادیم.
او به من مىگفت: اگر امشب بمیرم تقصیر توست، چرا خودت حرف نمىزنى؟
و مىگفت: ما خودمان را عمیق حساب مىکردیم، اما حالا مىبینم که چقدر در سطح مانده بودیم.
ساعت 10 شب بود که برایش زنگ تفریح گذاشتم و خودم دنبال کارهایم رفتم ... تا بیشتر فکر کند و آمادهتر شود.
آن گاه برایش از روش تربیتى کودک و از عوامل تربیتى کودک توضیح دادم و آن گاه راجع به انسان و استعدادهایش و مذهب و اصالت و ضرورت و طرح کلى و جامعش سخنها رفت که در جاى دیگرى به آن و این مىپردازیم.
راستى آنها که انبار شدهاند ... باید با زمینه سازىها آماده شوند. مادام که زمینهها بدست نیامده، روشها سودمند نخواهند بود.
این زمینه سازى خود مراحلى دارد:
از پاک کردن و خالى نمودن،
از شکستن مانعها و غرورها؛ با ضربهها و سؤالها،
از شخصیت دادن
و به آزادى رساندن
و به تفکر وادار کردن.
مادام که ذهن پاک نشده، شیرها ضایع مىشوند و مسمومیت مىآورند.
مادام که غرورها نشکسته و دیوارها فرو نریخته، حرفها مفهوم نمىشوند.
مادام که طرف شخصیت نگرفته و با چشم و مغز دیگران کار مىکند، جرأت حرکت نخواهد داشت.
مادام که آزادى و حریت بدست نیامده باشد، رختهاى سابق از تن بیرون نمىروند.
مادام که سؤالها طرح نشده و فکر ضربه ندیده، جوابها جایگاهى نخواهند داشت و روشها تأثیرى نخواهند گذاشت و حرفها گنگ خواهند ماند.
این پیداست که زمینه سازى و ایجاد آمادگى، همیشه در یک لحظه و یک برخورد بدست نمىآید و به زمان نیاز دارد. رسول با آن جوان یهودى، چند سال زمینه مىسازد تا این که او را به راه مىکشد و روح و جنازهاش را مىگیرد.
البته آنجا که چند نفر با هم کار مىکنند و آنجا که افراد مکمل یکدیگر هستند و مرید بازى و مرید سازى در کار نیست، بهتر و زودتر مىتوان نتیجه گرفت؛ چون یکى مىتواند گیره باشد و دیگرى سوهان.
یکى مىگوید و دیگرى توضیح مىدهد و تحلیل مىکند، نه جانبدارى و حمایت، بلکه روش بهرهبردارى را مىآموزد و حتى همراهش را نفی مىکند؛ که حساب او با انگیزه و عاملهایى است که او را به کار کشیدهاند ... تو حساب خودت را بکن که آیا این ضربه برایت مفید بوده؟ آیا از این بدىها مىتوانى درس خوبى بگیرى؟ آیا تو در این زمین خوردن خودت را یافتهاى؟ پس خودت را بردار و درست را بخوان و او را به خودش وابگذار و حتى به او محبت کن که به تو درس داده و آموزگار تو بوده؛ آن هم آموزگارى که تو را در خودش حبس نکرده و مرشدى که تو را، به خودش دعوت ننموده است.
مسئولیت و سازندگى، ص: 332. استاد صفائی حائری
[1] ذَرْهُمْ فى غَمْرَتِهِمْ حَتّى حین( مؤمنون، 54)؛ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حین وَ ابْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِروُن( صافات، 174- 175)
[2] - انْ تَتَقُوا اللَّه یَجْعَل لَکُم فُرقاناً( انفال، 29) یا ایُّهَا الَّذین آمَنُوا اتَّقُوا اللَّه وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمِتِه وَ یَجْعَل لَکُم نُوراً تَمْشُونَ بِه،( حدید، 28) اتَقُوا مِن فِراسَةِ المُؤمِنِ فَانَّ الْمُؤمِنَ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه.
[3] این کلیدها در اخلاق و آداب معاشرت طرح شدهاند که باید با این دید به بررسى آنها پرداخت و به عمقشان پى برد. ما هنگامى مىتوانیم که آن همه سفارش راجع به سلام و دوستى را بفهمیم که با این دید و با این هدف همراه شده باشیم.
[4] اذا رَأَیْتُم الْمُتَکَبِّرینَ فَتَکَبَّروُا وَ اذا رَأَیْتُمُ الْمُتَواضِعینَ فَتَواضَعُوا( درج گهر) و روایات امر به معروف.
[5] در دعاى کمیل مىخوانیم: حَتى تَکُونَ اعْمالى وَ اوْرادى کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالى فِى خِدْمَتِکَ سَرْمَداً. خداى من! لحظههاى من را در شب و روز با یاد خودت آباد کن و به خدمت خودت پیوند بده ... تا این که تمام کارها و حرفهاى من، یک حرف باشد و حال من در خدمت تو همیشگى.
[6] بعضى نظم را مراعات قراردادها حساب مىکنند و نظم را مراعات ترتیبهاى قراردادى مىشناسند؛ در حالى که نظم، مراعات ترتیبهاى واقعى است؛ و حادثهها بر اساس اهمیتشان رده بندى مىشوند. منظم کسى است که اهمیتها را مراعات کند، هر چند قراردادهایش بشکنند.
کسى که قرار گذاشته در فلان ساعت یک نفر را نجات بدهد، اگر این اقدامش صد نفر را به مرگ بدهد، آیا او مىتواند قراردادش را دنبال کند و به وعدهاش عمل نماید؟
[7] از این راههاى عالى که در روایات شیعه آمده و در اخلاق اسلامى یاد شده، بحثهایى داریم .... تا این بىبارى و مسخ، جبران گردد.
- ۹۳/۰۴/۰۵