نامه ای به برادرم-1
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام مخاطب این نامه همه کسانی هستند که با سؤالات زیر درگیر هستند
اصلاچرا خدامن رو آفرید؟حالاکه آفریده چرا من را با این همه سختی و رنج رها کرده است؟ خوشبختی و سعادت و کمال را کجامی توانم پیدا کنم اصلا معنای خوشبختی چیست؟برای رسیدن به خوشبختی و سعادت وکمال چه باید کرد؟هدف من در این زندگی چیست و چه بایدباشد؟وظیفه ی من در این دنیا چیست؟ وقتی سرچند راهی قرار می گیرم کدام را انتخاب کنم؟با کدام معیار و ملاک انتخاب کنم؟چه شغلی را باید انتخاب کنم که من را به سعادت برساند؟
از کجا شروع به حرکت کنم؟اصلا چراباید حرکت کنم؟حالاکه به
ناچار باید حرکت کنم برای حرکت چقدر راه درپیش دارم ،چقدر امکانات دارم ؟چه
موانعی پیش رو دارم؟آیا به تنهایی هم می توان طی طریق کرد؟
این رفتار و روحیه ای که من دارم آیا استاندارد است ، یعنی آیا من را به هدفم می
رساند؟
آیا من دشمن هم دارم؟ اگر دارم چطور با آنها رفتار کنم که به من ضربه نزنند؟
اصلا این شخصیتی که الان دارم را خودم انتخاب کرده ام یا ...؟
و....
اینها سؤالاتی هستند که در برحه ای از زندگی گربانگیر هر
انسانی می شود و معمولا این برحه ها وقتی است که آدم خسته می شود ،مأیوس می شود ،ناامید
می شود ... چون آدم است و ضعیف است،خدا خوب می داند چه خلق کرده به همین خاطر است
که می فرماید:
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً اِذا مَسَّهُ
الشَّرُّ جَزُوعاً (معارج20)
به
یقین انسان حریص و کمطاقت آفریده شده است، هنگامى که بدى به او رسد بیتابى
مىکند.
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ
فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ﴿الفجر: ١٦﴾
و امّا
هنگامى که براى امتحان، روزیش را بر او تنگ مىگیرد (مأیوس مىشود و) مىگوید:
«پروردگارم مرا خوار کرده است!»
واین خسته گی و یأس زمانی اتفاق می افتادکه انسان باوجودهمة تلاشی که برای رسیدن به سعادت و کمال و خوشبختی می کند بازهم به در بسته می خورد ،وقتی که به یک سخنرانی جذاب گوش می دهی یا پس از شنیدن یک روضه و مداحی تأثیر گذار ، وقتی که از هیئت برمی گردی ،با خودت می گویی : «به من هم میگن آدم، کی می خوای آدم بشی، چرا هرچی تلاش می کنم بازهم سر خانه اولم، امام حسین (ع) جون و ناموس خودش رو داد اما من ...»
و فکر نکن این حالت فقط برای بچه مذهبی هاست نه از اون طرف افرادی رو می بینی که بعد از اینکه همه لذت های دنیای رو چشیدن ، توی غربت تنهایی خودشون به خودشون می آیند و مأیوسانه می پرسند« خوب این رو تجربه کردی ،بعدش چی ،تاکی ،تا کجا،آخرش کجاست؟
کسانی که توی این حال و هوا هستند و به این سؤالات می رسند ،به اصطلاح به بلوغ فکری رسیده اند و این بهترین اتفاق زندگی انسان است که اگر به آن رسیدگی شودبلندترین پرش های زندگی از همین جا صورت می گیرد اما جالب اینجاست که این افرادتصور می کنند که همه این سؤالات باید یکشبه جواب داده شوند و بار یکساله را باید همین امشب برداشت و به مقصد رساند و معمولا وقتی می بینند هر چه تلاش می کنند نمی شود که نمی شود و به در بسته می خورند رها می کنند وافسرده می شوند ، راست گفت خداوند متعال که:
کَانَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ﴿١١﴾اسراء
وجالب
این استکه و قتی در زندگی بزرگ مردان تاریخ نگاه می کنیم کسی را نمی بینیم که یک
شبه به معراج رفته باشد،
علامه قاضی 23سال سنگ در دهان می گذاشت تا حرف لغو نزند وبا وجود این می فرمایند : 40 سال است در را می کوبم اما هنوز خبری نیست
آن بزرگمرد راه رفته(حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله علیهما السّلام) را پس از شصت سال خوشحال دیدند و سؤال کردند که چگونه به شادى رسیدهاى؟ گفت که پس از شصت سال مبارزه و ریاضت امروز فهمیدم، که خیلى هوى ندارم.
وعجیب است که تو مىخواهى که در روز اول حرکت، هیچ هوایى نداشته باشى و هیچ مبارزهاى نداشته باشى.
*اما افراد از لحاظ نوع برخورد با این سؤالات به دو دسته تقسیم می شوند:1- فراری ها2-متفکرین
*دسته اول کسانی که عادت به فکر کردن ندارند وقتی به این سؤالات برخورد می کنندانگار که با کامیون برخورد کرده اند ، به شدت دوچار کلافگی و جنون می شوند وبرای فرار از سر و صدای این همه سؤال که اتاق ذهنش را شلوغ کرده اند به صدای موسیقی پناه می برد تا صدای آنها گم شود به دود پناه می برد تا در خلسه مسوم کننده آن از رنج تفکر در امان باشدیا با قرصهای روان گردان وتلویزیون و اینترنت چندساعتی را در دنیای مجازی و خیالی بسر می بردتاآرامش مجازی راهم امتحان کرده باشدویا حتی به مذهب پناه می برد (البته نه همه مذهب بلکه آن قسمت که باب میلش است)مثلا مداحی با ذکرهای مستمر نیم ساعته ویا سینه زنی های آنچنانی یا ریاضت ها و صوفی گری ها ...
تذکر
: مقصود نفی مداحی وحتی تلویزیون و رسانه نیست ،بلکه غرض این است ؛ عملی که بدون تفکر
وشناخت باشددوامی نخواهد داشت یادمان باشدعاقبت خوارج راکه مذهبی بوده اند اما...
یادمان باشد که بلعم باعورا هم مذهبی بود و مستجاب الدعوه ولی بدون ریشة تفکر وشناخت ،علی علیه السلام در
این باره می فرمایند:
إنَّ العامِلَ بِغَیرِ عِلمٍ کَالسّائِرِ عَلى غَیرِ طَریقٍ ، فَلا یَزیدُهُ
بُعدُهُ عَنِ الطَّریقِ الواضِحِ إلاّ بُعدًا مِن حاجَتِهِ . والعامِلُ بِالعِلمِ
کَالسّائِرِ عَلَى الطَّریقِ الواضِحِ ، فَلیَنظُر ناظِرٌ أسائِرٌ هُوَ أم راجِعٌ .(۱۶۵ ـ ) غررالحکم :
۱۰۶۸۳ ، ۱۵۸۸ ، ۶۳۲۷
عمل کننده بى دانش ، مانند رونده در بیراهه است . هر چه از راه روشن دورتر رود ، از مقصودش دورتر مى شود و عمل کننده با دانش ، مانند رهسپار راه روشن است . پس بیننده باید نیک بنگرد که آیا پیش رونده است یا واپس آمده .
المُتَعَبِّدُ
بِغَیرِ عِلمٍ کَحِمارِ الطّاحونَةِ یَدورُ ، ولا یَبرَحُ مِن مَکانِهِ . الکافی : ۱ / ۱۷ / ۱۲ عن هشام
بن الحکم .
امام على علیه السلام :عبادت کننده بى دانش ، مانند الاغ آسیاب است . پیوسته گرد خود
مى چرخد و از جایش دور نمى شود .
*و اما کسانی که دنبال صوفی گری و تمرکز و ریاضت ها می روند؛
این درست است که تمرکزها قدرت مىآورند. ملائکه را نازل مىکنند.جن را مسخر مىکنند. ما فى الضمیر را مىخوانند. پشت دیوار را مىبینند و ... همه اینها هست و تحقق پیدا مىکند،ولی بسیار خطرناک هستند چون از آنجایی که این ریاضت ها به انسان قدرتهای کاذب می دهند بسیار جذاب هستند واین جواناهای زیادی را جذب عرفانهای کاذب می کندو افراد شیاد زیادی همه از این تشنگی جوان ها سوء استفاده کرده برای خودشان دکّان و دستگاه راه می اندازند، و وقتی به خودت می آیی می بینی که برای رسیدن به قدرتهای پوچی بی ارزش باید چه باج های گرانی بدهی مجبوری قرآن را زیر پایت بگذاری و با ادرارت وضو بگیرو و...
برای روشن شدن این موضوع، توجّه شما را به حکایتی عجیب و شنیدنی جلب میکنم.
آیت الله سیّدعلی علم الهدی (1273 ـ 1351 ش.) در کتاب ارزشمند "مناظره با دانشمندان" مینویسد:
مؤلّف گوید: مرحوم والد ماجد برای ما نقل کرد: در ایّام تحصیل من در نجف اشرف که در عهد ناصرالدّین شاه بود، شخصی به نام ابراهیم خان، مستوفی[1] دیوان اعلا، به نجف اشرف آمد، تا یکسال وارد شهر نشد، فقط مشک را از شطّ پر آب میکرد و در بین نجف و کوفه سقّایی میکرد و به افرادی که بین نجف و کوفه رفت و آمد میکردند، آب میداد.
پس از یک سال وارد شهر شد، به عبادت و ریاضت پرداخت، رفته رفته مقاماتی پیدا کرد، مردم عوامّ نجف مرید او شدند و کشف و کراماتی از او میدیدند و حوائج خود را از او میطلبیدند.
کار به جایی رسید که منزل او زیارتگاه عرب و عجم شد، مردم عوام کمکم دسته دسته به زیارتش میرفتند، برای او خدم و حشمی فراهم گردید، ولی خواص از او کناره میگرفتند و عقیده به او نداشتند. او در میان صحن مطهّر در غرفهای مینشست، زن و مرد بر قدمهایش میافتادند و میگریستند.
چند سالی به این منوال گذشت، عرب و عجم قید ارادت
او را به گردن انداختند.
در آن ایّام، مرحوم آیت الله شیخ طه نجف در صحن مطهّر اقامۀ جماعت میکرد.
شبی مرد عربی آمد و خود را بر سجّادۀ شیخ طه انداخت، گریه و ناله میکرد و پیوسته میگفت:
غلط کردم، غلط کردم.
شیخ طه با ملاطفت میپرسید: چه شده؟ داستان چیست؟ پسرم؟ او مرتّب ناله میکرد و میگفت:
غلط کردم.
مردم به تماشای او جمع شدند، برخی میگفتند: دیوانه شده، برخی میگفتند: مورد ستم قرار
گرفته. شیخ هم اصرار میکرد که پسرم چه شده؟
یک مرتبه به سوی ابراهیم خان اشاره کرد و گفت:
"این ملعون الوالدین".
تا این جمله را بر زبان جاری کرد، چشمها به سویش خیره شد، دستها بالا رفت که کتکش
بزنند.
شیخ طه بر مردم تشر زد و گفت: صبر کنید ببینم چه میگوید.
آن مرد گفت: شغل من سقّایی است، به خانه ابراهیم خان آب میبردم و پیوسته به او التماس
میکردم که مرا به مقامی برساند و از آنچه دارد، به من نیز عطا فرماید.
او در جواب میگفت: نه، تو لیاقت نداری، تو قابلیّت این مقام را نداری.
یکسال من از او تقاضا میکردم و او اجابت نمیکرد.
روزی به گریه افتادم و التماس را از حد گذرانیدم.
ابراهیم خان گفت: اگر مقام میخواهی، باید آنچه میگویم اطاعت و به دستور من عمل کنی.
گفتم: حاضرم.
گفت: برو، امور خانوادهات را فراهم کن و به آنها بگو که من مدّتی نخواهم آمد.
رفتم امور خانواده را تأمین کردم و آمدم.
مرا به سرداب خانه برد و گفت: حق نداری از این مکان خارج شوی. شب و روز باید در این
سرداب باشی تا هنگامی که من اجازه خروج بدهم.
دستوراتی به من داد، اذکار و اورادی تعلیم کرد و گفت: باید در اوّل وقت وضو بگیری و
نماز بخوانی.
من 40 روز در آن سرداب، مطابق دستور عمل میکردم و او خودش برای من غذا میآورد.
پس از 40 روز ظرفی آورد و گفت: از امروز باید در این ظرف ادرار کنی، با ادرار خود وضو
بگیری و اعمال خود را با همان وضو انجام بدهی و نماز را هم با همان وضو بخوانی.
40 روز تمام به این دستور عمل کردم.
بعد از 40 روز تغییراتی در دستور داد و گفت: باید از امروز به همان طریق وضو گرفته،
نماز بخوانی و هر روز یکصد مرتبه ...
بر من گران آمد، گفت: چاره نیست، اگر مقام میخواهی، باید به دستور عمل کنی. من نیز
انجام دادم. غلط کردم، غلط کردم.
وقتی که 40 روز گذشت و 3 اربعین تمام شد، گفت: اکنون وقت آن است که به مقصد برسی، فردا
پس از انجام عمل از سرداب خارج شو، برو در خارج شهر، آنچه دیدی و آنچه به تو گفته شد،
به آن عمل کن.
فردا، که همان امروز باشد، از سرداب خارج شدم و دیدم اوضاع نجف به کلّی تغییر یافته،
گویی این همان نجف نیست که 4 ماه پیش دیده بودم.
از دروازه بیرون رفتم، باغ بسیار خوبی دیدم، با درختان زیبا و نباتات خوش منظره، در
آخر باغ، جمعی نشسته بودند و منبری نصب شده، شخصی با هیکل خاصّی بر فراز منبر نشسته
بود و برای آن جمع سخنرانی میکرد.
من متحیّرانه به اطراف نگاه میکردم و بر حیرتم افزوده میشد که در بیرون نجف چنین
باغی وجود نداشت، این چه منظرهای است که میبینم.
آرام آرام به سوی آن جمع قدم زدم، چون چشم آن گوینده از بالای منبر به من افتاد، گفت:
مرحبا به بندۀ من! من خدای تو هستم! مرا سجده کن تا به مقاصد خود برسی و تو را مانند
ابراهیم خان گردانم.
گفتم: خدا شیطان را لعنت کند.
به مجرّد گفتن این جمله، از پشت سر سیلی محکمی به من وارد شد، به زمین افتادم و دیدم
ابراهیم خان است. چند لگد به من زد و من بیهوش شدم، پس از مدّتی به هوش آمدم و دیدم
در خارج نجف در میان آفتاب افتادهام، نه باغی هست و نه کسی را میبینم. فهمیدم که
این ریاضت شیطانی بوده، اکنون توبه میکنم، آیا توبۀ من قبول است؟
مرحوم شیخ طه که از بزرگان علمای عصر بود و در میان
مردم عرب نفوذ داشت، تا این سخنان را شنید، به مردم خطاب کرد و به زبان عربی فرمود:
وای بر شما، که مرید چنین شخصی شدهاید!!
مردم با شنیدن این داستان به خانۀ ابراهیم خان هجوم بردند که او را بکشند، او متوجّه
شد و فرار کرد.
خانهاش را خراب کردند و اموالش را غارت نمودند، ولی به خودش دسترسی پیدا نکردند، اکنون
هم کوچۀ ابراهیم خان در نجف معروف است. 1.
آیت الله سیّد علی علم الهدی، مناظره با دانشمندان، ص 125 ـ 128.
بر فرض این عرفانها و
قدرتهای آن کاذب نباشند ولى این قدرتها
یک مشکل ایجاد مىکنند و آن مشکل این است که انسان را طلبکار مىکنند.
سالکى که بر اساس تمرکز و ریاضت حرکت مىکند، مبتلاست. مغرور است و متوقع.
بچه که بودیم بعد از اینکه چندین بار دستمان را حرکت مىدادیم و ورزش مىکردیم، به
ماهیچههامان دست مىزدیم تا ببینیم چقدر قوى شده است!
سالکى که ده مرتبه ذکرى را مىگوید، ده مرتبه عملى را مرتکب مىشود، خیال مىکند
که کارى کرده است و در برابر کارش باید حاصلى داشته باشد.
* وعده ای هستند که برای
فرار از تدبر و تفکر و مطالعه ؛ منزل به منزل دنبال پیر مراد میگردند تا این بار
سنگین را از شانه شان بردارد تا او فقط بگوید و من عمل کنم ،چون من حوصله فکر
کردن ندارم ،
متأسفانه این افراد هم بت ساز می شوند و هم بت پرست، ناگفته نماند که در راه سلوک
الی الله ما نیاز به راهنما داریم و در این شکی نیست اما....( این قسمت نیاز به
توضیح مفصل دارد که انشاء الله در آینده بیان خواهدشد)
*دسته دوم کسانی هستند که گنج سعادت و آگاهی را با رنج تفکر می خرند ودر این راه از مشورت توکل و توسل دریغ ندارند
اما به دسته اول هشدار می دهم که مواظب باشید
اگر به دود و موسیقی وعرفانهای کاذب و تفریح وموسیقی وهر چیزی که شمارا به خلسه و
خواب و فراموشی از خود فرو می ببرد پناه آورده اید آماده شلاق بلاء باشید که اگر
خداوند شما رابابلاء بیدار نکندهرلحظه احتمال سقوط در دره و هلاکت شدنتان می رود
زیراکسی در خواب راه می رود جایی را نمی بیندوشاید حکمت
این کلام امیر المؤمنین در نهج البلاغه هم همین است که الدنیا دار بابلاءمحفوفه یعنی دنیا با غم پیچیده شده تا تو در آن نمانی ،به
آن وابسته نشوی ، زمانی که خداوند دوستت را از تو می گیرد ویا می بینی که رفیقت به
تو از پشت خنجر می زند یا وقتی خدا پدر یا مادرت یا هرعزیزی را از تومی گیرد یا
اگر لیوان تو را می شکند دوچرخه ات را دزد می برد و... اگر انسان عاقل باشد و
هوشیار به جای اینکه به خدا شکایت کند که چرا دوستم به من خیانت کرد چرا عزیز من
را گرفته ای چرا لیوان مرا شکستی و... اگر عاقل باشم می فهمم که خداوند دارد به من
درس می دهد و با این بلاءها می خواهد من را وادار به تفکر کند که « دید ی لیوانت
شکستنی بود،دیدی عزیزت رفتنی بود و... پس به اینها دل نبند،رها شو)
الإمامُ علیٌّ علیه السلام
:الدهرُ
یَومانِ : فیَومٌ لَکَ و یَومٌ علَیکَ ، فإذا کانَ لکَ فلا تَبطَرْ ، و إذا کانَ
عَلیکَ فلا تَحزَنْ ، فَبِکِلَیهِما سَتُختَبَرُ . تحف العقول : ۲۰۷ .
روزگار دو
روز است ؛ روزى به کام تو و روزى به زیان تو . چون به کام تو بود، سرمست مشو و چون
به زیان تو بود، غمناک مباش ؛ زیرا هر دو مایه آزمایش توست .
اما همانطور که گفتم اگر خود انسان قبل از اینکه بلائی به وی برسد با تفکر و شناخت و معرفت به ایمان برسد دیگر بلاء ها برای او بلاءنیستند ، امام سجاد علیه السلام در همین رابطه می فرمایند:
أَسْئَلُکَ خُشُوعَ الْایمانِ قَبْلَ خُشُوعِ الذُّلِّ
فِى النّارِ «مفاتیح الجنان ،دعای ابوحمزه ثمالی»
خدایا! قبل از اینکه بنبستها، آتشها، سوختنها
و ذلتهاى واقعى و عکس العملهاى عملم مرا خاشع کند، تو با عشقت (ایمان) دلمرا خاشع
کن.
وقتی انسان باتفکر وتعقل به این مرحله از ایمان
برسد نقش بلاء ها هم عوض می شود یعنی دیگر بلاء ها برای وادار کردن او به تفکر نمی
آیند بلکه در این مرحله بلاء ها نقش معلم او را بازی می کنند، برای درک بهتر این
مطلب به چندمورد از درسهایی که می توانیم از این معلم بگیریم اشاره می کنم:
درسهایی از بلاء:
1-بیداری وکسب تجربه:
تصور کن نصف
شب توی یک جاده تاریک در حال رانندگی هستی ، واز دیشب هم نخوابیدی یک لحظه به خودت
میایی می بینی که خوابت برده و ماشین منحرف شده توی شانه خاکی جاده ،دست انداز های خاکی به ماشین خسارت میزنه سر تو
رو هم می کوبونه به فرمون اما جانت رو نجات
میده تا توی دره نیافتی چون تو رو از خواب بیدار می کنه تا فرمان را راست کنم به سمت
جاده اصلی برگردم
بیداری از غفلت:
داستان انسان و بلاء هایی که به او می رسد هم همین است جادةدنیا طوری است که خیلی
زود ما را به خواب غفلت می برد و اگر لطف
خدا نباشد ته دره خواهیم بود
خداوند این باره می فرماید:
وَإِذَا
أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَىٰ بِجَانِبِهِ ﴿٨٣﴾ سوره الاسراء
هنگامی که
به انسان نعمت میبخشیم، (از حق) روی میگرداند و متکبرانه دور میشود .....» {داستان خواب انسان در جاده دنیا}
در این هنگام خداوند بر او بلاء می
فرستدتا به مردم به یاد او بیافتند:
فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ﴿الزمر: ٤٩﴾
هنگامی که انسان را زیانی رسد، ما را (برای حلّ مشکلش) میخواند.....»
{داستان دست اندازهای جاده وبیداری انسان}
بیدار از
غرور:
این
قسمت را با داستانی از زبان استاد صفائ حائری توضیح می دهم:
"
انسان بعضی وقتها با انجام عبادات وریاضاتی به کمالاتی می رسد و همین باعث غرور او
می شود به همین خاطر خداوند حساب کسانی را که می خواهندبه درجاتی برسند با
ابتلائات ابتدا صفر میکندتا اگر بعدها چیزی در حسابشان آمد از خودشان ندانند
یکى از دوستانِ خود را در مکه در حال طواف دیدم. گریه مىکرد و مىگفت: انسان حتى
در کنار کعبه و خانه خدا از هیچ گناهى جدا نیست.
گفت: در حال طواف نگاهم به زنى افتاد که بیش از حدِّ مجاز بر او متوقف ماند، با
خود گفتم شرم نمىکنى که در کنار بیت حق و در کنار شهود حق، در کنار سنگهایى که
شاهد او هستند، باز گناه مىکنى؟!
این جوان کسى بود که مىگفت: به مدینه
آمده بودیم و زوّار ایرانى هم هنوز مستقر نشده بودند. صاحب خانه ما زنهاى متعددى
داشت. یکى از زنهاى او که زن جوانى هم بود، روزى به اتاق من آمد، دیدم که جلوه
مىکند و خودش را برایم آماده کرده است، بلافاصله به حرم حضرت رسول (ص) رفتم و
گفتم: «یا رسول اللَّه! چه کسى را مىخواهید امتحان کنید؟
اگر شما دستگیرى نکنید، ما غرق شدهایم!»
مىگفت: شب هنگام، دیر وقت به خانه برگشتم، دیدم که صاحب خانه حرکت کرده و به ریاض
رفته است.
به او گفتم: اگر خدا بخواهد به تو عنایتى کند و طاعات تو، غرور تو را بارور نکند،
باید حساب تو را صفر کند تا بفهمى که اگر خودت باشى، حتى در کنار کعبه هم از حرام
فاصلهاى ندارى.
این از گامهاى اول هر حرکت بنیادین و قوى است، که بین ما و هیچ ذنبى حائلى نیست.
خوب دقت کنید! اگر این معنا براى ما جا نیفتد، در مراحل بالاتر کم مىآوریم و دچار
لغزش خواهیم شد و خیال مىکنیم کسى هستیم.
حرفهایى که قارونها را به ذلّت کشاند «1» و در دَرَکات زمین و در گرفتارىها فرو
برد، همه گریبانگیر خودِ ما مىشود. خیال مىکنیم چیزى بدست آوردهایم و این،
شروع محرومیتهاى ماست.
فکر مىکنم این حال خوش، که ملائکه نازل مىشوند، حال خود من است و من آنها را
مىآورم و مىبرم. منم که حالت و توجهى دارم. منم که درها به رویم باز است! همین
که این معنا آمد، توقع هم مىآید و کم کم داد و ستد شروع مىشود و آدمى آن ربط بین
عبد و ربّ و آن فقر مستمر و غناى محمود را نادیده مىگیرد.
اگر بخواهند به کسى چیزى بدهند و عنایتى کنند، او را بین خوف و رجاء قرار مىدهند.
در حالى که شیطان بدترین شرایط را براى تو فراهم مىآورد، امّا تو ناامید نباش؛
چون تا ارزشى در تو نباشد، شیاطین به تو هجوم نخواهند آورد.
و وقتى هم که در بهترین حالات هستى، مغرور نباش! همین که این بسط را در خود دیدى،
غرور طاعت، حتى اگر محسن هم باشى، تو را ذلیل مىکند، که وصال رحمت مرحله دیگر و
شرط دیگرى را مىطلبد که آن، اخبات و انکسار است." اخبات، ص: 52
إذا رأیت الله سبحانه یتابع علیک البلاء
فقد أیقظک [5]
چون ببینی که
خداوند سبحان پی در پی بر تو بلا میفرستد خواسته است که بیدارت کند.
[5]
غرر
الحکم ح 1755.امام علی علیه السلام
2- بلاء ها کفارة گناهان ما:
***وَ مَا أَصبَکم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا
کَسبَت أَیْدِیکمْ وَ یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ
هر مصیبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است که انجام دادهاید و بسیارى را
نیز عفو مىکند. شوری - آیه 30
هنگام نزول این آیه پیامبر اکرم رو به داماد خود، امیر مومنان علی علیهم السلام
کرد و گفت:
خَیرُ آیةٍ فِى کِتاب اللّهِ هذِهِ الآیة : بهترین آیهی قرآن مجید همین آیه است .
و ادامه داد که:
علی جان! هر خراشى که از چوبى بر تن انسان وارد مىشود، و هر لغزش قدمى (زمین خوردنی)، بر اثر گناهى است که
از او سر زده (و
جزای آن گناه است)، و خداوند گرامى تر از آن است که آنچه در دنیا عفو کرده را دوباره (درقیامت )
بازنگری کند و عادلتر از آن است که در آخرت آنچه را که در این دنیا عقوبت فرموده را بار دیگر کیفر دهد.
3- رشد و کمال و ترفیع درجه(اجر وپاداش) :
امام جعفر صادق (علیه
السلام) :
*لو یعلم المؤمن ما له من الأجر فی المصائب لتمنی أنه قرض بالمقاریض؛
اگر مؤمن پاداشی را که برای مصیبتها دارد بداند ، آرزو می کند که او را با قیچی
تکه تکه کنند .اصول
کافی ، ج 3 ، ص 354
*ما مِن مُومنٍ الاّ
وَ هُوَ یُذَکّرُ للبَلاءِ یُصیبُهُ فی کُلِّ اربَعینَ یَوماً اَو بِشَی فی مالَه
وَ وَلَدهُ لُیَاجُرَهُ الله علیهِ او بِهمٍّ لایدری مِن اَینَ هو » هیچ مومنی نیست مگر این که در هر چهل روز درد
سری برایش پیش می آید . یا اتفاقی برای دارایی اش می افتد و یا از سوی فرزندش
گرفتار می شود ، برای این که خدای تعالی به او پاداش دهد یا حتی غمی دلش را فرا می
گیرد که از علت آن بی خبر است .امام صادق بحارالانوار
4-بلاء و تطهیر گناهان:
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی
عُمَیْرٍ عَنْ عَلِیٍّ الْأَحْمَسِیِّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ
لَا یَزَالُ الْهَمُّ وَ الْغَمُّ بِالْمُؤْمِنِ حَتَّى مَا یَدَعُ لَهُ مِنْ
ذَنْبٍ . اصول کافى جلد ۴ صفحه : ۱۸۲ روایة : ۹
امام باقر علیه السلام فرمود: پیوسته غم و اندوه گریبانگیر
مؤ من باشد تا براى او گناهى بجا نگذارند.
در این مورد مطلب زیاد
است اما به دلیل اطاله کلام از بیان بقیه آن خود داری می کنم
اینها فقط نمونه هایی از درسهایی بودکه اگر ما تدبر و تفکر کنیم می توانیم آن ها
را نه تنها از بلاء،بلکه از تمام حوادث طبیعی زندگی برداشت کنیم ، چه زیبا
فرمودند امام کاظم علیه السلام که « ما من شیءتراه عینک الا وفیه موعظه» در هر
چیزی که به آن بنگری درسی نهفته است {منتهی باید یاد بگیرید که چطور به آن نگاه
کنید}
و اما وحشت هجوم این همه سؤال را می توان با برنامه ریزی و مشورت و مطالعه از بین
برد وبرای این کار می توانیم از شیطان کمک بگیریم،آری از شیطان ، سیستم شیطان در منحرف کردن انسان سیستم بسیار
جالب گام به گام است که در قرآن از آن به خطوات شیطان اشاره شده ، مثلا از تو دعوت
می کند که بیایی دم پنجره هوایی بخوری ، بعد به اطراف نگاه کنی ، بعد به پنجره
روبه رو که باز است بعداز تو دعوت می کند به دختری که سرش را از پنجره بیرون آورده
به دیده عبرت بنگر وبعد...
برای سیر و سلوک و حرکت به سمت کمال و سعادت هم باید گام به گام حرکت کرد باید سؤالات را لیست کرداولویت بندی کرد سپس برای پاسخ هر کدام از آنها به تدبر و تفکر و تعقل و مطالعه و مشورت پرداخت و یادمان باشد که تغییر در تدریج است ، یادمان باشد لاکپ پشتهایی که حرکت را شروع کردند( هرچندآهسته آهسته)به مقصدمی رسند ولی خرگوشهایی که حرکت را برای دقایق آخر گذاشته اند و فعلا بالذتهای دنیامشغولند و یا از وحشت راه ترسیده اند و فرار کرده اند هیچ وقت به مقصد نمی رسند
فکر می کنم به چند مورد از سؤالاتی که در ابتدای متن بیان شده بود جواب داده شد / التماس دعا
پایان قسمت اول
م ع م
[1] مستوفی کسی بوده است که در گذشته مسئولیّت سرپرستی امور دولتی حسابداری کشورهای اسلامی را به عهده داشته است. به عبارت دیگر مستوفی نقش حسابدار کل را ایفا میکرده است.
- ۹۳/۱۱/۰۳