اى پیامبر خدا اجازه بده زنا کنم !
مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو اُمامه ـ : جوانى نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت : اى پیامبر خدا! اجازه بده زنا کنم!
مردم به سویش هجوم آوردند و آزارش دادند و گفتند : ساکت شو!
پیامبر خدا فرمود : «او را نزدیک بیاورید» .
جوان به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد و نشست . پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید : «آیا این عمل را براى مادرت مى پسندى؟» .
گفت : نه به خدا ، جانم فدایت!
فرمود : «مردم هم این عمل را براى مادران خود نمى پسندند» .
[سپس] فرمود : «آیا این عمل را براى دخترت مى پسندى؟» .
جوان گفت : نه به خدا ، اى پیامبر خدا ، جانم فدایت!
فرمود : «مردم هم این عمل را براى دختران خود نمى پسندند» .
[سپس] فرمود : «آیا این عمل را براى خواهرت مى پسندى؟» .
گفت : نه به خدا ، جانم فدایت!
فرمود : «مردم هم این عمل را براى خواهران خود نمى پسندند .
[آن گاه] فرمود : «آیا این عمل را براى عمّه ات مى پسندى؟» .
گفت : نه به خدا ، جانم فدایت!
فرمود : «مردم هم آن را براى عمّه هاى خود ، روا نمى دارند» .
[سپس] فرمود : «آیا این عمل را براى خاله ات مى پسندى؟» .
گفت : نه به خدا ، جانم فدایت!
فرمود : «مردم هم آن را براى خاله هاى خود نمى پسندند» .
[سپس] پیامبر خدا ، دست خویش بر آن جوان نهاد و گفت : «بار خدایا! گناهش را ببخش و دلش را پاکیزه گردان و به وى پاکْ دامنى ده!» .
آن جوان ، از آن پس ، هرگز سراغ کار [خلاف] را نگرفت .
مسند ابن حنبل : ج 8 ص 285 ح 22274.
- ۹۳/۱۱/۰۹