قدرت روحی

راه های رسیدن به آرامش و موفقیت

قدرت روحی

راه های رسیدن به آرامش و موفقیت

سلام خوش آمدید

نامه ای به برادرم-2

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۷ ق.ظ


پسرم محمّد! تو در این زمانه و در این سرزمین- این زمانه ‏ى تاریک و این زمین شلوغ- اگر بخواهى که کف حادثه‏ ها نشوى و حادثه‏ ساز باشى، باید بیّنات، کتاب و میزان را داشته باشى و با این سه وسیله، در تمامى جریان‏هاى فکرى و سیاسى و اجتماعى، در برابر فریب‏ها و شیطان‏ها، قائم و بر پا باشى، آن‏ هم قائم به قسط و بر روى ساقه‏ ها و ریشه‏ هاى محکم؛ که در آیه‏ى «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه ...» «1» و آیه‏ ى «وَلَقَد ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ»، «2» به آن اشاره رفته است.

بیّنات؛ یعنى آنچه خودش روشن است و روشن کننده ‏ى دیگرى هم هست. بیّنات، آن هدایتى است که وضع تو و جهان را، رابط ه‏ى تو و جهان را و مقصد تو و جهان را روشن مى ‏نماید.

کتاب؛ یعنى دستورها، نوشته‏ ها، فریضه‏ ها و آداب و احکام، در این حرکت و در این رابطه‏ ها.

میزان؛ یعنى معیارى که در انتخاب مقصد و انتخاب مکتب و در انتخاب عمل، تو را راهنما باشد و در هنگام تزاحم و درگیرى، تکالیف و فرایض و وضع تو را مشخص نماید.

استاد علی صفائی حائری-نامه های بلوغ -ص18

توضیح :

یکی از چیزهایی که استاد خیلی روی اهمیت آن تأکید دارند بحث هدایت خداوند به وسیله ی بینات است

اما بینات چیست؟

ایمان جان حتما برای شما پیش آمده است که ذهنت درگیر مسئله ای بوده که جوابش را نمی دانستی یا در زندگی دوچار مشکلی شده ای که نمی دانستی چه کار بکنی، اما به صورت کاملا اتفاقی وارد مجلس سخنرانی می شوی که دقیقا در مورد همان مسئله ای صحبت می شود که تو به آن گرفتاری،‌ یا اینکه در خانه نشسته ای و بصورت کاملا اتفاقی تلویزیون را روشن می کنی و با کمال تعجب می بینی که انگار دارند با تو حرف می زنند ،وصدها مثال دیگر، این  یعنی بینات ،‌یعنی صبحت خداوند کریم با انسان طوری که شک نکنی که مخاطب تو هستی، دو مثال از آقای قرائتی برای شما می زنم تا قضیه روشن تر شود.

گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام قرائتی:

((چند روز پیش یک کسی در خانه‌ی ما آمد من را جایی ببرد. گفت: آقای قرائتی به گردن من حق داری. گفتم: ممنون! گفت: ما خواستگاری دختری رفتیم. خوب حالا به طور طبیعی لابد گلی، شیرینی، به پدر دختر گفتیم امیدواریم که ما را به غلامی بپذیرید. امیدواریم که ما هم جز فرزندان شما باشیم. خلاصه خواستگاری رفتیم. خوب که حرف‌هایمان را زدیم، پدر دختر گفت: دختر ما فعلاً درس می‌خواند و آمادگی ازدواج ندارد. می‌گفت: خوب من هم حالم گرفته شد. گفتیم چای بخوریم و برویم. نشسته بودیم، تو در تلویزیون آمدی. یک مرتبه گفتی: آقایی که دخترت بزرگ شده داماد خوب خانه‌ات آمده، چرا می‌گویی دخترم می‌خواهد درس بخواند؟ (خنده حضار) شما نمی‌دانی که اگر داماد بی‌عیب را رد کنی خدا سیلی‌ات می‌زند. بله یک وقت داماد معیوب است، خوب عذر دارید. دختر می‌گوید: این داماد را دوست ندارم. نگاهش کردم و خوشم نیامد. خیلی خوب، مریض است. نمی‌دانم یک عیبی دارد. اما این پسر خوبی است. حالا سربازی که چیزی نیست. شش ماه، یک سال چیزی نیست. حالا لیسانس ندارد، بعد می‌گیرید. اینها که چیزی نیست. مثل دختری که جهازیه‌اش جور نیست. خوب بعد جور خواهد شد. سر سربازی و لیسانس و مدرک و اینها که اگر کسی پسر سالمی خانه‌شان آمد و داماد را رد کرد منتظر قهر خدا باشد. می‌گفت: این پدرزن ما همه پیچ و مهره‌هایش باز شد. (خنده حضار) گفت: خیلی خوب، چشم! هیچی می‌گفت: دختر را گرفتیم و این هم آقازاده‌ی ما است. یک پسر دوازده ساله‌ی خوبی هم داشت. حالا واقعاً من می‌دانستم چه زمانی این حرف در چه خانه‌ای به چه دلی می‌نشیند؟ «إِنَّکَ لا تَهْدی‏» (قصص/56) دست تو نیست. البته گاهی هم به عکس می‌شود.

یکی از بستگان ما می‌گفت: مهمان بودم، بچه‌های کوچکم را همراه بردم. سر سفره نشسته بودیم تو در تلویزیون آمدی گفتی: وقتی شما را دعوت می‌کنند، برای جایی، برای افطاری، برای مهمانی، خودت را دعوت می‌کنند. چرا یک مشت بچه‌هایت را می‌بری؟ مگر تو گربه هستی؟ گربه هرجا برود، بچه‌هایش را هم با خودش می‌برد. (خنده حضار) می‌گفت: من به قدری سر سفره خجالت کشیدم... (خنده حضار) آدم نمی‌داند چه حرفی به چه دلی چه زمانی می‌نشیند. باز یک خاطره‌ی دیگر...

خانمی نوشته بود تو حق حیات به گردن من داری. ازدواج کردم، شوهرم معتاد، دو تا بچه‌ی فقیر، مستأجری. یکبار دیگر. مستأجری، معتادی، فقیری، بیکاری... گفتم: تا آخر عمر می‌خواهی با این زندگی نکبت زندگی کنی؟ خودکشی کن! راحت می‌شوی. می‌گفت: این فکر خودکشی به ذهنم زد و یک مدتی گذشت پررنگ شد... یک روز تصمیم گرفتم این کار را بکنم. بچه‌هایم را که راه افتاده بودند از خانه بیرون کردم. مادرشوهرم هم در خانه بود به یک بهانه‌ای بیرون کردم. یک قلاب و طنابی را درست کردم و در خانه را بستم، خواستم قلاب را به گردنم بیاندازم، گفتم: ممکن است خِرخِر کنم. بروم تلویزیون را روشن کنم که صدای تلویزیون غالب شود بر خرخر من. می‌گفت: تا باز کردم یک مرتبه تو آمدی گفتی: خانم می‌خواهی خودکشی کنی؟ می‌گفت: یک مرتبه جا خوردم! حالا گیرم یک مشکلاتی، بیماری، فقیری، اعتیاد، مستأجری، یک مشکلی حالا شوهرت یک حرفی زشتی هم زد، نباید بزند. حالا مثلاً... آنوقت این فکر تو درست است، تو می‌گویی خودکشی کنم راحت می‌‌شوی؟ هرکس خودش را بکشد فوری به جهنم می‌رود. «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فیها» (نساء/93) تو فکر می‌کنی خودکشی کنی راحت می‌شوی. لحظه‌ی خودکشی ورود به جهنم است. می‌گفت: یک مرتبه جا خوردم. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (شرح/6) پس آیه‌ی توکل چیست؟ پس آیه‌ی صبر چیست؟ می‌گفت: یک خرده اصلاً من دیدم که تو... حالا این فیلم‌ها را ما چه وقت پر می‌کنیم؟ یعنی الآن که من سمنان هستم ماه اردیبهشت است. ما اردیبهشت پر می‌کنیم برای ماه رمضان. همیشه دو سه ماه جلوتر هستیم. مثل زنها سبزی را سرخ می‌کنند برای دو ماه دیگر... (خنده حضار) چون نمی‌توانیم آن لحظه پر کنیم. آن لحظه ممکن است، یک پشه دماغ مرا بگزد، باد کند. خودم با دماغ کلفت نمی‌توانم پشت تلویزیون بروم (خنده حضار) و لذا تا دماغمان کلفت نشده باید حرفهایمان را بزنیم.))

دانلود فایل صوتی سخنرانی حجت الاسلام قرائتی 

  • مجید علیپورمقدم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شما عاشق اینجا خواهید شد اگر فقط نیم ساعت آن را مرور کنید.

✅️ روانشناسی آرامش و موفقیت
✅️ هدف گذاری
✅️ مدیریت زمان
✅️ برنامه ریزی
✅️ اعتماد به نفس

طبقه بندی موضوعی