قدرت روحی

راه های رسیدن به آرامش و موفقیت

قدرت روحی

راه های رسیدن به آرامش و موفقیت

سلام خوش آمدید

راه کارهای ارتباط مؤثر

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۴ ب.ظ

 

تیرماه1393

مجید علیپور مقدم

مدرسه علمیه سیادت


 

بسم الله الرحمن الرحیم

1- هدف از ارتباط چیست؟

داشتن هدف و انگیزه ،‌در انجام هر عملی،‌مهم ترین عامل موفقیت می باشد.

اما هدف شما از ارتباط چیست؟ جذب مشتری یا جذب به خاطر ارضاء غریزه اجتماعی بودن انسان یا

جذب دیگران برای تربیت و سازندگی یا ...

 

نکته مهمی که در همین ابتدا ،در مورد« هدف »باید به آن اشاره کنم (که توجه به این نکته ما را از بقیه سطرهای این جزوه و همه کتابهای دنیا بی نیاز می کند) این است که تا انسان طریقة ارتباط با خالق خودش را بلد نباشد مطمئناً در ارتباط با دیگران دوچار مشکل خواهد شد و به بن بست خواهد رسید

 در فرهنگ دینی ما مهمترین  هدف از انجام هر کاری«اخلاص»‌ عنوان شده است که اگر این موضوع درست شود بقیه کارها درست خواهند شد

قال الامام علی علیه السّلام : اَلإخْلاصُ غایَةُ الدِّینِ.«غررالحکم، ح 1340»

اخلاص، نهایت و هدف دین است.

عن رسول الله  صلی الله علیه و آله : اِعْمَلْ لِوَجْهٍ واحِدٍ یَکْفیکَ الْوُجُوُهُ کُلَّها.«تنبیه الخواطر، ج 2، ص 119»

برای خدا کار کن، تو را از همگان کفایت می کند.

2- جهت ارتباط با دیگران در گام اول باید نوع روحیات آنها را شناخت

داخل پرانتز:

(کَیفَ یَعرِفُ غَیرَهُ مَن یَجهَلُ نَفسَهُ ؟

 ! امام على علیه السلام : کسى که خود را نمى شناسد، چگونه دیگرى را بشناسد؟ غرر الحکم : 6998

پس لازمه مخاطب شناسی خودشناسی است ،کسی هم که خود شناسی کرد لاجرم به خدا خواهد رسد« من عرف نفسه فقد عرف ربه» -همانطور که می بینید همه راه ها به خدا ختم می شود )

 

با فرض گذراندن مراحل بالا؛ برای شناخت مخاطب بهتر است به نکات زیرتوجه کنید.

برخورد اول قدرتمند ترین ومهمترین مسئله در هر رابطه ای است. با هر کسی که برای بار اول ملاقات کنید و بخواهید رابطه بلند مدتی داشته باشید بهتر است آگاه باشید که فقط چند ثانیه (یا کمتر) زمان میبرد تا فرد مورد نظر در مورد شما قضاوت کند و تصویری از شما در ذهنش به وجود آورد

اگر قبل از اینکه از نوع روحیات مخاطبتان مطلع باشید بخواهید به چشم بسته و شانسی ارتباط برقرار کنید یا در ارتباط شکست خواهید خورد یا ارتباط خوب اما موقتی خواهید داشت،‌پس بهتر است ابتدا با بعضی از روحیات و شخصیت ها آشنا شویم:

 دسته بندی افراد به گروههای1- سمعی2- لمسی 3-بصری و..

افراد بصری 
بصری ها افرادی هستند که بیشتر به کیفیت های دیداری توجه دارند و تصاویر برای آنها بیشتر جلب نظر می کند. از آنچه که دیده اند بیشتر صحبت می کنند. هیجانی ترند. سریع تر صحبت می کنند. از حرکات دست بسیار استفاده می کنند. می کوشند سخنان خود را با حرکات به تصویر بکشند، چون سرعت کلامشان با سرعت تصاویر متحرک ذهنی شان برابر نیست، معمولا برای بیان اندیشه های خود شتاب دارند. برخی کلمات را حذف می کنند و آنچه را هم که می گویند طوری است که مخاطب تصویر آن را در ذهن خود می بیند. بصری ها از بی نظمی متنفرند و دوست دارند که از دیگران هدیه بگیرند. ۶۵% از افراد کره زمین بصری هستند. واژه هایی از این قبیل به کار می برند:‌" می توانیم که " " برای من خوب است که...."
....» شیوه بر خورد با بصری ها 
افراد بصری به رفتار ما، به ظاهر ما و هر آنچه که از ما به چشم می آید، بیشتر توجه می کنند. بصری ها تصویری اند . با بصری ها باید پر شورتر و پر هیجان تر بود. آنها عاشق هیجان هستند. خلاصه باید گفت که توضیح و تفسیر حوصله بصری ها را سر می برد. برای صحبت کردن با این افراد حرکات مهم تر از کلام یا تغییر لحن و طنین است . با یک فرد بصری سریع تر صحبت کنید و مقصود خود را زودتر اعلام کنید.
افراد سمعی 
این گونه افراد بیشتر به کیفیت های شنیداری توجه دارند. از آنچه شنیده اند بیشتر صحبت می کنند. کلام و طنین و آهنگ را به خاطر می سپارند. هیجان آرامتری دارند. آهسته صحبت می کنند و سعی دارند که بیانشان شیوا و رسا باشد. به گفتار خود توجه خاصی نشان می دهند. فن سخنوری آن ها خوب است. وقتی که تنها هستند زیر لب صحبت می کنند و دوست دارند از آن ها تعریف شود. از داد زدن متنفرند. از این که آنها را سرکوب کنید و یا مقایسه کنید و دائم نقاط ضعف آنها را بیان کنید، عصبانی می شوند و آنها به اظهار علاقه گفتاری، به جمله دوستت دارم به گفتار نغز، به کلام شیرین، به تحسین ها و تقدیر ها و کنایه ها توجه دارند.
....» شیوه برخورد با سمعی ها 
با سمعی ها کمی آرام تر از بصری ها صحبت کنید. اما مراقب باشید که خیلی هم آرام نشوید. کلام را خلاصه نکنید اما شرح و تفسیر فراوان هم ندهید. شمرده و میتن باشید. تشویقتان بیشتر کلامی باشد. یک "آفرین" برای یک سمعی هزارمرتبه بیشتر از یک شاخه گل می ارزد. یک "دوستت دارم"، صدها بار نسبت به یک شاخه گل ارجح است. در میان تیم های رفتاری معمولا سمعی ها محترم ترند. برای سمعی ها احترام کلامی مهم تر از یک احترام رفتاری است. تند صحبت کردن با آنها بی ادبی تلقی می شود. سمعی ها ترجیح می دهند به موسیقی ملایم گوش دهند تا اینکه فیلم مهیجی را ببینند.
[معمولا اینگونه افراد از تماس بدنی خوششان نمی آید و آنرا به عنوان بی ادبی تلقی می کنند مثلا از به آغوش کشیده شدن یا شوخی های دستی و یا اینکه کسی برای تشویق به شانه آنها بزند ناراحت می شوند و اگر خیلی ادب به خرج دهند خویشتن داری می کنند و خودخوری می کنند و چیزی نمی گویند اما از طرف دوری می کنند]

♦♦♦ افراد لمسی 
این افراد بیشتر به کیفیت های لمسی توجه می کنند. از آنچه لمس کرده اند بیشتر حرف می زنند. هیجان شان خیلی کم است. خیلی آرامند. حتی یک نوع رخوت و سستی را می توان در آنها دید. احساس آنها از دیگران عمیق تر است. این گونه افراد از طریق لمس کردن و انجام دادن عملی کارها را به بهترین وجه یاد می گیرند. لمسی ها ویژگی نوشتاری دارند و قدرت نوشتن آنها خوب است.
....» نحوه برخورد با لمسی ها 
لمسی ها با آنچه با دست زدن حس می کنند، خیلی میانه گرمی دارند. یک حمام آب گرم بیش از هر چیز دیگری آنها را شاد میکند. لمسی ها را باید در آغوش کشید. دستشان را به گرمی فشرد. آنقدر که با نوازش و در آغوش کشیدن و بوسیدن می توان به لمسی ها صحبت را ابراز کرد، با هدیه دادن یا گفتن "دوستت دارم"، نمی توان. دوست دارند با آنها به آرامی صحبت کنید. در صحبت ها برای آنها شعر بخوانید. هل دادن، تنه زدن و یاکتک زدن آنها را آزار می دهد.


♦♦♦ افراد جنبشی (بیش فعال)
دوست دارند دائم بجنبند. از این که یک جا بایستند، آنها را آزار می دهد. معمولا افراد با هوشی هستند ولی در درسها به خاطر انرژی زیادشان ضعیف هستند. باید مچ گیری کرد، کشتی گرفت، آرام و قرار ندارند و دائم در حال حرکت هستند.
♦♦♦ افراد ارقامی 
دوست دارند اطلاعات مکتوب و به سبک منطقی به آنان ارائه شود . واژه ها باید تعریف شده باشند. از نظر املائی، علائم نقطه گذاری، دستوری، حواشی و صفحه بندی درست باشند. محل قرار گرفتن افراد ارقامی دشوار است، بیشتر به جایی بستگی دارد که آنان فکر می کنند اگر در آن جا باشند، برای تجریدی کردن مطالب داده ها راحت تر است. ارقامی ها اصطلاحاتی به شرح زیر به کار می برند: " به نظر می رسد این روش منطقی باشد." " آیا نتایج را کنترل کرده اید." تحقیق و پژوهش را بیشتر دوست دارند. مقدمه و موخره را مشخص می کنند.
لازم به ذکر است که این روحیه ها مطلق نیستند و یک فرد می تواند هم بصری هم سمعی و هم لمسی باشد ولی معمولا یکی از اینها در وی غالب است

نکته1:
درک این موضوع که کدامیک از کیفیت های سمعی با لمسی یا بصری در مخاطب شما غالب است برای صحبت تاثیرگذار و نفوذ بسیار مهم است. با هر تیپی از افراد باید مثل خودش و بر اساس کیفیت حسی خودش رفتار کرد و این به معنای همرنگ جماعت شدن و برخلاف میل خود رفتار کردن و ..... نیست بلکه برای تاثیر گذاری بهتر است. برای صمیمی شدن، کیفیت احساس مخاطبتان را بشناسید و بر آن اساس رفتار کنید. چه فراوان است ارتباطات ناموفقی که تنها علتش نادیده گرفتن همین کیفیت هاست. مثلا اگر قرار است که شما دوست خود را راهنمایی و یا نصحیت کنید و یا می خواهید از والدین خود چیزی بخواهید و یا چیزی به فرزند خود بگویید و یا از همسر و یا مدیر خود تقاضایی بکنید، با کمی دقت می توانید کیفیت حس غالب او را کشف کنید و حرفتان را بر اساس آن چنان بزنید که موثر واقع شود.

نکته2:  توضیحات مفصل تر و کارشناسی در رابطه با شناخت انواع روحیه ها از نگاه تربیتی  استادصفائی حائری ،مستند به آیات  و روایات در کتاب مسئولیت و سازندگی ص221
خلاصه ای از آن
: انواع روحیه ها1- منفعت طب و بی شکل2- مغرور و خود خواه«شکل گرفته و سنگی»3-معناند و لجوج و بی اعتنا4- بدبین و شکاک5- مأیوس و رنج دیده و محروم6-خسته و پوچ و دلزده 7- لیز و فراری و دنیا زده8-سرد و سر در لاک9-بی رگ و بی تفاوت10-بی شخصیت و ترسو

 

3-حالت گیری (اسامی دیگر آن: مشابه سازی حالت جسمی با مخاطب-بادی لنگویج body language))-یاهمگام سازی):

پس از شناسی حالت روحی مخاطب ، می توان از روش تشابه ، به نحوی موثر بهره برد .

فرض کنید در حال  رانندگی هستید که به ناگاه دوستتان را که سوار بر ماشین دیگری از کنار شما میگذرد می بینیددر این هنگام عکس العمل شما برای ارتباط با دوستتان چیست؟

بله ،‌سرعت ماشین را بیشتر می کنید تا جایی که با سرعت او هماهنگ شود آنوقت او را خواهید دید و با وی صحبت خواهید کرد.

در ارتباط با افراد هم همینطور است یعنی اگر حالت جسمی شما و آهنگ کلام شما با مخاطب یکی نشود نمی توانید با او ارتباط برقرار کنید بعنوان مثال هنگام ارتباط حتماً ارتفاع مجاز را رعایت کنید یعنی اینکه کسی که نشسته هرگز ایستاده با او رابطه برقرار نکنید

معمولا مخاطبین  کسانی را برای ارتباط انتخاب می کنند که مانند خود آنها باشند. اگر شما پرحرارت باشید و بخواهید روی کسی که به مراتب از ذوق و شوق کمتری برخوردار است اثر بگذارید، باید از روشهای همگام شدن استفاده کنید. در این مورد زمانی را انتخاب کنید که که فرد مخاطبتان در وضعیت روحی و جسمی مناسبی قرار داشته باشدو در غیر اینصورت ممکن است نقطه نظر شما با مقاومت شدیدی روبرو شود که البته به معنای ضعیف بودن نقطه نظر شما نیست، بلکه ناراحتی مخاطب شما می تواند باعث بروز این مساله شده باشد.

این روش امروزه در جهان به نام زبان بدن یا (بادی لنگویج body language) مطرح است

(در روایات داریم که پیامبر اکرم«ص» و حضرت علی علیه السلام آنقدر از این جهت  شبیه مردم بودند که اگر غریبه ای آنها را در بین مردم می دید نمی توانست تشخیص بدهد کدامیک از این مردم پیامبر اکرم یا امام علی «ع» هستند و همین ساده زیستی و همگامی با مردم باعث می شد که فقرا و مردم عادی هم  با آنها احساس رفاقت کنند)

همچنین در سوره سورة سبإ آیه 24 داریم که

«قل... و انا اوایاکم لعلی هدی او فی ضلا ل مبین

 « بگو.. در حقیقت یا ما، یا شما بر هدایت یا گمراهى آشکاریم.»
روشن است که پیامبر(ص) هدایت یافتگان را از گمراهان بازمی شناسد و در حقانیت راه خویش تردیدی ندارد، اما این گونه گفت و گو و اتخاذ شیوه همگامی، اثر روانی خاصی بر مخاطب می نهد که وی را از حالت تدافعی جبهه گیرانه، خارج می کند و وی را به اندیشیدن وامی دارد. ثمره چنین برخوردی، دوری از نگرش های جزمی است.
تحلیل این نکته، آن است که آدمی تنها «اندیشه و خرد» نیست تا در برابر قدرت استدلا ل، به آسانی تسلیم گردد، بلکه افزون بر آن گردآمده ای از «عواطف و احساسات» گوناگون است که باید صحیح و خردمندانه، اشباع گردد. رعایت این گونه جنبه های روانی و اخلا قی، شیوه ای برای اقناع بعد عاطفی و در نتیجه، نفوذ و تاثیرگذاری بر مخاطب است

توجه داشته باشید که بیش از هفتاد درصد مطلب بوسیله زبان بدن و تنین کلام انتقال می یابد وفقط هفت درصد خود آن مطلب تأثیر می گذارد

حالت گیری نباید فقط جسمی باشد بلکه باید بتوانید حالت روحی خودتان را هم به او نزدیک کنید

و هر موقع بتوانید مانند او ببینید و بشنوید و احساس کنید موفق خواهید شد به اعماق قلب او نفوذ کنید و در او تأثیر بگذارید [به شرطی که تأثیر نپذیرید،‌والا قطع ارتباط بهتر است]

 

4- نیاز شناسی(درد شناسی و ارائه راه حل ها)

وقتی که مشکل مخاطب شناسایی شود ، در صورتی که ما هم نسبت به رفع آن تخصص داشته باشیم ،‌ناخود آگاه ارتباط انجام می شود

راه های حل مسئله و مشکل ،‌خود بحث مفصل و جدا گانه ای دارد که در جزوه ای جدا «راه های افزایش ظرفیت روحی »به توضیح آن پرداخته ام.

اجمالا در نظر داشته باشید بسیار از  مسائلی که به عنوان مشکل مطرح می شود ، مشکل واقعی طرف نیست بلکه این مشکل فعلی ،‌ در واقع ظهورات یک مشکل ریشه ای است که خود آگاه یا ناخودآگاه فراموش شده وسرکوب شده و حال بصورت دیگری ظاهر شده است ،‌پس وقتی مخاطب همان اول مشکلش را مطرح کرد (حتی مشکل دینی یا اعتقادی) فورا در صدد پاسخگویی به آن برنیاید بلکه سعی کنید ابتدا ریشه مشکل را پیدا کنید، چه بسا این مشکل اعتقادی ریشه در یک مسئله کوچک خانوادگی داشته باشد واصلا دق دق او مشکل اعتقادی نباشد.

 (خلاصه ای از جزوه راه های افزایش ظرفیت روحی:

0- مهمترین گام هنگام مواجه با مسئله و مشکل ، تجزیه و تحلیل مشکل است (‌که از کجا آمده است ،آیا واقعا مشکل همین  است ، آیا مهمترین مسئله همین است ،‌ریشه این مشکل کجاست و ..)

1- توجه به این نکته که:‌تنها کسانی که که در قبرستان خوابیده اند مشکل ندارند

2- طبق روایت مشکلات بصورت مساوی بین مردم تقسیم شده است

3- افراد موفق تاریخ جزء کسانی بوده اند که زیاد بلاء‌دیده اند«مثال:پیامبران و ائمه و حتی دانشمندان معاصرمثل«پرفوسور حسابی که در فقر مطلق بزرگ شد،‌یا «استیون هاوکینگ»‌دانشند ستاره شناس که فقط دو انگشتش کار می کندو..

4 - این بلا ء‌و مشکل نیستکه که باعث رنج می شود بلکه این نوع دیدگاه و تفکر انسان در باره مشکلات است که ایجاد رنج می کند«مارأیتُ‌الا جمیلا»

5- بعضی از مشکلات موهبتهایی هستندکه در آینده به مصلحت آن پی خواهیم برد«مثال جوان دانشجو و ماشین تصادفی....»توضیح بیشتر در جزوه)

6- بعضی مشکلات سبب خودساختگی در این دنیا و  ترفیع درجه در آن دنیا می شود«مثال مربی ورزشی و تمرین های سخت او برای آماده کردن ورزشکاران در مسابقه»

7- مشکلات کوچک دفع مشکلات بزرگ می کنند «مثلا طبق روایت سرماخوردگی باعث دفع جنون می شود»

8- مشکلات ، معلمان ما هستندکه به ما درس می دهند«مثلا از فوت عزیزمان می فهمیم که در این دنیا نمی توان به چیزی وابسته شد ، از ضربه ای که از دوستمان می خوریم می فهمیم که در این دنیا نمی توان به کسی دل بست، یا اینکه در سطح پایین تر ، وقتی دچار برق گرفتگی می شویدمی فهمید به سیم لخت نباید دست بزنید و..

9- اینکه بعضی از مشکلات کفاره گناهان و ندانم کاریهای ماست

10- بعضی مشکلات به خاطر عدم تفکر و آینده نگری و مشورت نکردن های ما است

11- توجه به این موضوع که بیشتر مشکلات بزودی رفع می شوند«ان مع العسر یسری»

12-توجه به این نکته بعضی رنجهای ما به خاطر توقع های بیجا است از خودمان و دیگران و دنیا

13-توجه به این که ،بعضی از گرفتهاری ها امتحان الهی است «خداوند بدینوسیله نقطه ضعفمان را نشان می دهد»

14-توجه به این نکته که بعضی از مشکلات به خاطر ناراحتی پدر و مادر یا استادمان از ما است

15-برخی مشکلات به خاطر نفرین کسی است که به او ظلم کردیم

(بقیه در جزوه «راه های افزایش ظرفیت روحی »‌)

5-الانسان عبید الاحسان /یا/ و بالاحسان تملک القلوب.امام علی علیه السلام. (غررالحکم)

نیاز به توضیح نیست - اگر تمام مراحل بالا و پایین را نادیده بگیریم و فقط به همین حدیث را عمل کنیم کافی است برای یک ارتباط مؤثر و پایدار

6- این قانون را به ذهن بسپارید:

(((‌وقت خود را بیهوده تلفِ توضیح دادن  ها نکنید ،‌مردم فقط آنچه را که دوست دارند بشنوند می شنوند)))

 

این مطلب به معنای این نیست که حالا که مردم دوست ندارند بشنوند من هم وظیفه ای ندارم

خیر ، بلکه باید بحث را از جایی که او دوست دارد شروع کرد و به جایی که مد نظر خودمان است خاتمه بدهیم....»مثلا علاقه مند بودن به فلان تیم ورزشی یا فلان غذا یا فلان رشته یا فلان تفریح و..

 

(خداوند هم از همان ابتدا شراب را حرام نکرد بلکه این امر در چهار مرحله شراب صورت پذیرفت)رجوع شود به : سوره نحل آیه 2- و سورة نساء آیه 43 و بقره آیه219 - و مائده 90

7- مطرح کردن یک راز(غیر مهم )‌برای نشان دادن میزان اعتماد شما به او

[امام صادق(ع):لا  تطلع صدیقک من سرک الا  علی ما لو اطلع علیه عدوک لم یضرک، فان الصدیق قد یکون عدوا یوما ما»; «دوستت را تنها از رازی با خبر کن که اگر دشمنت بر آن دست یابد، به تو زیانی نرساند، چرا که دوست ممکن است روزی دشمن تو گردد» ] - از طرف دیگر راز داری در این مرحله بسیار مهم است امیرمومنان(ع) فرموده اند:صدر العاقل صندوق سره«سینه خردمند، صندوق راز اوست»

8-  تأثیر غیر مستقیم

اگر قصد شما از ارتباط ، تصحیح رفتار غلط در مخاطب است  به هیچ وجه نباید وی از این موضوع مطلع شود بلکه باید پس از مرحله جذب به تدریج (شاید بعد از یک هفته و بعضا یک سال) به صورت غیر مستقیم در او تأثیر بگذارید و بدی رفتارش را متوجه اش بکنید

(مثال:داستان آن مرد یهودی که بر سر پیامر خاکستر می ریخت و بعد مسلمان شد.../یا/ داستان امام حسن و امام حسین علیهما السلام که در دوران کودکی  برای یاد دادن  وضو به پیر مردی از او خواستند که بین آنها در وضو گرفتن قضاوت کند...)

9- خوش رو و خوش اخلاق بودن

رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ... به هر کس برخورد مى ‏نمودند، از بزرگ و کوچک، ثروتمند و فقیر، سلام مى‏ کردند و اگر به جایى حتى براى خوردن خرمایى خشک دعوت مى ‏شدند، آن را کوچک نمى‏ شمردند. زندگیشان کم هزینه بود، بزرگ طبع، خوش معاشرت و گشاده رو بودند، بى آن‏که بخندند، همیشه متبسم بودند، بى‏آن‏که اخمو باشند، محزون بودند، بى ‏آن‏که از خود ذلّتى نشان دهند، متواضع بودند، مى ‏بخشیدند ولى اسراف نمى‏ نمودند، دل نازک و نسبت به تمام مسلمانان مهربان بودند.   ارشاد القلوب(دیلمی) ج 1، ص 115

امام رضا(علیه السلام) إصحَبِ الصِّدیقَ بالتَّواضُع و العَدُّوِّ بالتَّحَرُّز و العامَّه باالبُشر.

با دوست فروتنی و با دشمن احتیاط و با عامه ی مردم با خوشرویی همراهی کن.

10- حافظه خوبی داشته باشد

سعی کنید اسامی افراد و علاقه مندیهای آنها را به ذهن بسپارید یا یادداشت کنید

وَ کانَ رسُولُ الله (ص): یَدعُو أصحابَهُ بِأحَبَّ أسمائِهِم تَکرمَهً لَهُم

رسول خدا(ص) یارانش را با نامی می خواند که بیشتر دوست می داشتند

11- یکی از تأثیر گذارترین کارها در ابتدای ارتباط ، تعریف کردن از چیزی در کلام یا ظاهریا رفتار مخاطب است( به شرطی که کاذب نباشد)

12-گوش خوبی باشید

گاهی تنها راه برای ارتباط مؤثر، یاد داشتن هنر خوب گوش دادن است(‌البته این کار نیاز به صبر فروانی دارد ) از جمله مواردی که باید در این امر رعایت شود:‌1- سکوت شنونده 2- موقعی که مخاطب در حال صحبت است گاهی به چشمانش خیر شوید و و با گفتن«بله»های آرام او را تأیید کنید که فکر نکندبه حرف هایش گوش نمی دهید3- با موبایل یا کتاب یا چیزی دیگری بازی نکنید4- حرفش را قطع نکنید و..

وَ کانَ رسُولُ الله (ص): لا یَقطَع لأحَدِ حَدیثَهُ.

رسول خدا(ص) سخن هیچ کس را قطع نمی فرمود

 

13- شوخی کنید( به اندازه و به جا)

گاهی هنگام گفتگو شوخی بکنید و لطیفه بگویید اما نباید جو حاظر آن سنگینی و متانت خودش را از دست بدهد به محض اینکه این اتفاق افتاد اگر نتوانستید جمعش کنید مکالمه را پایان دهید و الا هر چه بشتر بگذرد بدتر می شود

حضرت علی(ع) می‌فرماید: رسول الله(ص) هرگاه مردی از اصحابش را غمگین می‌یافت، او را با شوخی، خرسند می‌ساخت و می‌فرمود: خداوند دشمن دارد، کسی را که به روی برادرش چهره درهم کشد. سنن النبی، ص 60

از شوخی های پیامبر«ص»:

پیامبر به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: پیرزنان وارد بهشت نشوند. بلال حبشی که سیاه چهره بود، آن پیرزن را ناراحت دید و جریان را به رسول الله(ص) باز گفت. پیامبر(ص) فرمود: سیاه هم به بهشت نمی‌رود. بلال و پیرزن هر دو ناراحت بودند که ناگهان عباس، عموی پیامبر که پیرمرد بود، آن دو را دید و حال آن دو را برای پیامبر بازگو کرد. رسول خدا(ص) فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمی‌رود. همه غمگین شده بودند. پیامبر(ص) که چنین دید، همه آنان را فراخواند، دلشان را نرم کرد و فرمود: “خداوند، پیرزنان، پیرمردان و سیاهان را به نیکوترین شکل بر می‌انگیزاند و آنان جوان و نورانی شده به بهشت می‌روند....» بحارالانوار، ج 16، ص 295

14- کلامات مثبت:

بعضی از واژه های کلیدی هستند ،  که حین گفتگو برای بیانشان باید دقت ، ظرافت و احتیاط بیشتری به خرج داد . یکی از این واژه ها ، کلمه « اما» هست . که این کلمه معمولاً می تواند بار منفی داشته باشد و چیزهای قبل از خودش رو نفی کند و تاثیر خوبی روی مخاطب نخواهد داشت. مثلاً به جای اینکه بگویید ؛ تو تمام سعیت رو کردی اما همش بی فایده بود ، بگید ؛ تو تمام سعیت رو کردی ، حتماً دفعه بعد بهتر نتیجه می گیری .

 کلمه بعدی واژه «باید» هست . باید ، معمولاً با خودش احساس دستور ، ابلاغ و اجبار رو می آورد ، دستور العمل تولید می کنه و احساس خطا و گناهکاری را در مخاطب تحریک می کند .« باید تا فردا ، تمام این کارها رو تموم کنی ، با بهترین کیفیت» . بهتره بگید ؛ «مطمئنم می تونی تا فردا همه این کارها رو به بهترین شکل انجام بدی »

. همینطور کلمه نباید که برخوردی کاملاً منفی و منفعل بوجود می آورد و مفهومی مسدود کننده داره . «نباید این غذا رو بخوری وگرنه مریض میشی» به جای آن، خیلی ساده بگید و توضیح بدید ، خوردن این غذا باعث مریضیت میشه ،

کلمه بعدی کلماتی مترادف و هم خانواده تلاش و استقامت و تحمل و پایداری و امثال اینهاست که بار مفهومی سنگین و سختی را به بیان ما میدهد . در حالیکه می توانیم خیلی ساده تر و سبکتر ، برگزارش کنیم . به این جمله ها دقت کنید ، باید همه تلاشتو بکنی ، تا موفق بشی ، چاره‌ای نیست مجبوری تحملش کنی ، اونقدر استقامت کن تا نتیجه بگیری ، حالا به این جمله ها دقت کنید ، جمله های جایگزین ،« با کمی تلاش بیشتر حتماً موفق میشی .» «بهتره این شرایط رو بپذیری» ، «می تونی با صبر بیشتر ، بهتر نتیجه بگیری .»  دقت کنید مفهوم این جمله ها واقعاً بهم نزدیکه ولی بار روانیش و تاثیری که بخصوص روی ضمیر ناخودآگاه داره ، واقعاً فرق می کند و همین ظرافتهای ساده می تواند ، صدها برابر ارتباط ما رو موثرتر و  قدرتمندتر و  کاربردی تر کند.

15- طرح و نقشه داشتن:

این نکته قابل توجه کسانی است که قصد تربیت و سازندگی دیگران را دارند

بسیار دیده شده دوستانی که مراحل بالا را گذرانده اند و افرادی را با موفقیت جذب کرده اند به بن بست خورده اند و تازه این سوال برایشان آشکار می شود که «خُب حالا که جذب کرده ایم باید چی کار کنیم؟!»

نکته بسیار مهم اینجاست که «انسانها مانند میدانهای مین گذاری شده ای هستند»‌که به راحتی نمی توان به آنها نزدیک شد و آنها را جذب کرد و بعد رها کرد چه بسا یک برخورد غلط سرنوشت یک نفر را تغییر دهد به همین جهت داشتن طرح و نقشه و راهنما و یاد گیری مباحث تربیتی شرط اول ورود به این کار است

******************************

نکات مهم در باب ارتباط مؤثر پایان نپذیرفت زیرا موضوع بحث ما موجود پیچیده ای است به نام انسان که به این راحتی قابل شناخت نیست  

در ادامه به نکاتی بسیار مؤثر ومهم در باب ارتباط با دیدگاه تربیت وسازندگی  از کتاب«مسؤلیت و سازندگی» استاد علی صفائی حائری در باب ارتباط و تربیت توجه کنید


 

مراحل جذب وصمیمیت از نگاه تربیتی استاد صفائی حائری

 هنگام تربیت‏

چه کسى؟

چگونه؟

با که؟

در چه وقت و در چه موقعیت مى‏تواند، مسئولیت خویش را بهتر انجام بدهد و بار سنگین امانت را به مقصد رساند؟

این‏ها سؤال‏هایى بودند که باید پاسخ مى‏گرفتند. زرگرهاى آگاه، نه بى‏حساب، که با روش دقیق و نه بر روى هر سفال، که بر روى طلاى ناب و نه همین‏طور و بى‏مقدمه، که پس از کوره گذاشتن و قالب ریختن و لاى گیره‏بردن، کار خود را شروع مى‏کنند و از خاک‏ها گوشواره‏ها بیرون مى‏کشند و از شِمش‏ها، جلوه‏ها و چهره‏ها.

در فصل‏هاى گذشته، از مسئولیت تربیتى، از مربى، از روش، از روحیه‏ها و استعدادها سخن رفت و حتى به هنگام مناسب و به شرایط کار اشاره‏ها شد. اکنون بجاست که به طور فشرده و دسته بندى شده، دوباره توضیحى بدهیم و مسائلى را مطرح کنیم.

پس از ارزیابى و شناسایى‏

و آشنایى و دوستى‏

و جذب و صمیمیت‏

و زمینه سازى و آمادگى دادن[1]

نوبتِ پرداختن و ساختن و از روش‏هاى مستقیم و غیر مستقیم استفاده کردن است. از استدلال و برهان گرفته تا نمونه‏ى عملى و داستان.

آن روش‏ها و برنامه‏ها، مادام که با این شرایط و زمینه‏ها همراه نباشند نتیجه‏اى نمى‏دهند. مادام که زمین، آماده و زیر و رو نشود، بذرهاى عالى هم، طعمه‏ى پرنده‏ها خواهند شد و حاصلى نخواهند آورد.

کسانى که قبل از جذب کردن و لاى گیره گذاشتن، سوهان زدن را شروع مى‏کنند و به پرداخت مى‏پردازند، فقط طرف را به رقص در مى‏آورند و رَم مى‏دهند.

کسانى که پیش از گرم شدن تنور، نان مى‏چسبانند، نان مرغوبى بدست نخواهند آورد.

آن‏ها که دمل را پیش از مرهم گذاشتن و رسیده شدن نشتر مى‏زنند، جراحت را عمیق‏تر و ناسور خواهند ساخت.

آهن مادامى که شناسایى نشود

و بیرون نیاید و ذوب نشود

و قالب نبیند، شکل نمى‏گیرد.

آهن سرد، پتک نمى‏پذیرد، که برمى‏گرداند. آهن تفتیده، آن هم در زیر پتک نه با مشت و بر روى سندان نه در زمینه‏ى سست و لغزنده، ضربه‏ها

را مى‏پذیرد و به ارزش مى‏رسد.

                        1- ارزیابى و شناسایى‏

 

در زمینه‏ى مجهول نمى‏توان کارى کرد. نمى‏توان در تاریکى تیر انداخت. و نمى‏توان با نسخه‏ى از پیش ساخته، با مریض رو به رو شد.

طبیب پیش از دیدار بیمار، نسخه‏هایش را نمى‏نویسد و به حکم قرعه، به او نمى‏رساند.

او با آگاهى‏هایى همراه است و علامت‏هایى را مى‏شناسد. آنچه او دارد همین است. نسخه‏هایش پس از برخوردها و آزمایش‏ها و معاینه‏ها نوشته مى‏شوند.

ما در ذهن خویش مسائل و دانش‏هایى را جمع مى‏کنیم و در ناخودآگاه و حافظه‏ى خود انبارهایى مى‏سازیم. آن گاه در برخوردها، به طور خودکار و یا آگاهانه، درهایى از ذهن ما باز مى‏شوند و برداشت‏هایى آغاز مى‏گردند.

آنچه مى‏توان از پیش تهیه کرد، همین اطلاعات و آگاهى‏هاست، نه نسخه نوشتن‏ها و دارو دادن‏ها.

براى شناسایى زمینه‏ها مى‏توان از راه‏هاى شناسایى:

علامت‏ها،

برخوردها و تجربه‏ها،

لطافت‏ها و نورانیت‏ها، استفاده کرد.

                        علامت‏ها

 

بر اثر کار و تجربه و بر اثر آموزش و تعلیم شناخته مى‏شوند. خبره‏ها در هر شغلى آن‏هایى هستند که با آموزش و یا مداومت و دقت، علامت‏ها را شناخته‏اند و آن‏ها را جمع آورى کرده‏اند.

                        برخوردها

 

آن‏جا که علامتى در دست نیست و یا علامت‏ها مبهم و غیر مشخص هستند باید یک‏یک احتمالات را آزمایش کرد و بررسى نمود و بهترین را برگزید.

این راه با خطرهایى همراه است و براى رسیدن به راه، در بیراهه‏هایى گرفتار خواهیم شد.

                        لطافت‏ها

 

بر اثر حرکت‏هاى فکرى و عقلى و حرکت روحى و حرکت عملى، در انسان نیروهاى تازه‏اى به جریان مى‏افتد و بینش‏ها و دیدها و نفوذها و دقت‏هاىِ جدیدى شکوفا مى‏شوند و در زمینه‏ى او چشم دیگرى پلک باز مى‏کند،[2] و با این چشم آنچه نهفته و مجهول است، آشکار و مشخص خواهد گردید.

بر اثر ریاضت‏ها و تمرکز نیروها در چشم، مرتاض‏ها به دقت‏ها و لطافت‏هایى مى‏رسند که حرکت الکترون‏هاى مغز را کنترل مى‏کنند و آنچه در ذهن مى‏گذرد، مى‏یابند.

این کارى که امروز با کمک دستگاه‏هاى دقیق امکان یافته، آن‏ها با تمرکز و ورزش حرکت‏هاى خویش به آن دست یافته‏اند.

                        2- آشنایى و دوستى‏

 

بعضى‏ها در نگاه اول آشنا هستند، زود انس مى‏گیرند و دیر مى‏بُرند.

در همان نگاه اول گویا سال‏ها با هم بوده‏اند و مدت‏ها در هم جوشیده‏اند.

بعضى‏ها هم این دمخورى و آشنایى را ندارند، اما ساده و مهربان و یک رو هستند و همچون دشت، افق‏هاى دورشان در نگاهت جمع مى‏شوند. این‏ها تمام دریچه‏هاى قلبشان باز است. زبانشان با اسرارشان بیگانه نیستند، حتى نگاهشان رازها را نگه نمى‏دارد.

دسته‏اى هم دیرجوش و دیر آشنا هستند. به سختى به خود راه مى‏دهند و با اکراه، دمخور مى‏شوند. در این‏ها پیچیدگى‏هایى هست که نمى‏توان به سرعت در میانشان دوید و به خلوتشان هجوم آورد. این‏ها همچون راه‏هاى کوهستانى پر پیچ و خم، سرعت را تحمل نمى‏کنند.

و دسته‏اى دیگر خشن و ناهمرنگ‏اند؛ نه عمیق و پیچیده، بلکه خشن و ناهمرنگ.

و این خشونت و آن پیچیدگى،

از معاشرت‏هاى خشن و پیچیده،

از محیطهاى جغرافیایى خشن و متلاطم،

از رنج‏ها و ناراحتى‏هاى روانى،

از وراثت و از تغذیه مایه مى‏گیرند.

آشنایى با این دسته‏ها و روحیه‏ها راه‏هاى گوناگونى مى‏خواهد.

بعضى با یک سلام آشنا مى‏شوند و بعضى با همان سلام به بدبینى مى‏رسند و سنگر مى‏گیرند و خیال مى‏کنند فاجعه‏اى در شرف وقوع است.

بعضى با تواضع رام مى‏شوند و بعضى با غرور و بى‏اعتنایى. بعضى با بخشش و انفاق دوست مى‏شوند؛ با محبتى که به آن‏ها مى‏کنى گرم مى‏گیرند؛ و بعضى با چیزى که از آن‏ها مى‏ستانى حتى یک سیگار؛ و یا سؤالى که برایشان طرح مى‏کنى، حتى پرسشِ ساعت چند است، درِ دوستى را باز مى‏گذارند.

بعضى با شنیدنِ درد دل‏هایشان رام مى‏شوند؛ و بعضى با شنیدن درد دل‏هایت.

این روحیه‏ها ى گوناگون و متضاد، راه‏هاى دوستى متفاوتى مى‏خواهند.

سلام،

معاشرت،

پذیرش،

بى‏اعتنایى و همراهى،

طرح سؤال و سکوت،

کلیدهایى[3]  هستند که پس از شناسایى و ارزیابى طرف، مى‏تواننددریچه‏هاى دوستى و آشنایى را باز کنند.

البته این راه‏ها، کلیت و عمومیت ندارند و همه جا به کار نمى‏آیند.

نمى‏توان به هر کس سلام کرد؛ حتى رسول به عده‏اى جواب سلام نمى‏داد؛ چه برسد که به آن‏ها سلام کند.

نمى‏توان با هر کس معاشرت و پذیرش داشت؛ که بعضى این پذیرش را با سادگى تو و شیطنت خودشان رنگ مى‏زنند و بهره‏اى نمى‏آورند. دانه را مى‏خورند و پرواز مى‏کنند.

و نمى‏توان همه جا کنار کشید و بى‏اعتنا بود، که باید با لطیفه‏ها و حیله‏ها به دل دوست راهى باز کرد.

و نمى‏توان از هر کس سؤال کرد ... که سؤال آن‏ها را مى‏شکند و زبانشان را مى‏بندد.

هر کدام از این راه‏ها باید با ملاک‏ها و میزان‏هایى که از آن‏ها سخن گفته‏ایم سنجیده شوند که کدام یک رشد و بارورى را به دنبال مى‏آورند و کدام غرور و کبر و خودخواهى را. هنگامى که سلام، غرور طرف را آبیارى مى‏کند، بایست از آن کنار کشید و به او بى‏اعتنا بود. [4]

                        3- جذب و صمیمیت‏

 

با شروع دوستى باید به پرورش آن پرداخت. هنگامى که دانه را در زمین کاشتى، باید به آن بپردازى و از آن پاسدارى کنى. آن‏ها که دانه رامى‏ریزند و مى‏روند و بهره‏اى نمى‏خواهند ... یا دیوانه‏هایى هستند که سنجشى ندارند و یا غافل‏هایى هستند که توجهى نکرده‏اند و یا سفیه‏هایى که قیّم مى‏خواهند؛ وگرنه کشاورز آگاه که عاقل است و نیازهایش را مى‏شناسد و زمستان خسیس را در پیش دارد، دانه‏ها را به زمین نمى‏دهد، که از زمین گرسنه‏تر را سراغ کرده است.

کسانى که راه‏هاى درازى در پیش دارند و به همراه‏هاى زیادى نیاز دارند، این‏ها با شروع دوستى، به پرورش آن روى آورند. این‏ها مى‏خواهند با هر وسیله، طرف را لاى گیره بگذارند و آن را صیقل بدهند.

این‏ها با این هدف طرح دوستى مى‏ریزند و با این هدف به پرورش آن همت مى‏گمارند. این‏ها براى محکم شدن گیره‏هاى دوستى، راه‏هاى زیادى را تجربه مى‏کنند و از بهترین راه‏ها براى جذب و براى ایجاد صمیمیت وارد مى‏شوند و در انتظار نتیجه هستند. هرگاه نتیجه‏اى ندیدند دوستى را قطع مى‏کنند و راه را مى‏بندند. این‏ها بى‏حساب دوست نمى‏شوند و بى‏حساب به دوستى ادامه نمى‏دهند. اگر مطلوب را بدست آوردند، با هم به سوى هدف سفر مى‏کنند و در این سفر، همسفرهاى راه حق خواهند بود، وگرنه از هم مى‏برند؛ که مؤمن اگر یارى ندید، بارها را به دوش نمى‏کشد و در پشت سنگ‏ها نمى‏ماند. او سدها را مى‏شکند و سنگ‏ها را به زمین مى‏سپارد.

مؤمن، بارهایش توشه‏هاى راه درازش هستند. دوستى و دشمنى، رفت و آمد، مهمانى و میزبانى او، همه و همه با این دید همراه است. او مى‏کوشد که تمام کارهایش یک کار باشد. او مى‏خواهد که تمام کارهایش‏یک کار بشود ... [5]

این یکپارچگى چگونه بدست مى‏آید؟ جز با یک جهت شدن کارها و یکسره شدن برنامه‏ها؟ این‏ها دیگر چیزى به نام خارج از برنامه ندارند ...

که تمام کارشان، با برنامه مى‏خواند ... این‏ها وقت کم و کار زیاد را فهمیده‏اند ... و نظم را [6] فهمیده‏اند؛ و در نتیجه مى‏خواهند در این فرصت کم، به مقصد برسند؛ و چاره‏اى ندارند جز این که منظم شوند و با ملاک اهمیت گام بردارند ... و آن دید و این درک از نظم، آن‏ها را به یکسره کردن کارها و یک جهت کردن برنامه‏ها وادار مى‏سازد و در نتیجه، آن‏ها با کارهاى گوناگون، یک کار بیشتر ندارند ... که کارها خود مهم نیستند، مهم جهت کارها و جهت عمل‏هاست. و این‏ها بیشتر از یک جهت ندارند و بیشتر از یک محرک نمى‏خواهند و شکل کارشان با این محرک و با این جهت حرکت، هماهنگ است. شکل هر کارى به محرک و به هدفش‏وابسته است. و این است که هدف‏ها به رابطه‏ها شکل مى‏دهند و دوستى‏ها و دشمنى‏ها، رفت و آمدها، انفاق‏ها و بخشش‏ها و زیارت‏ها و دیدارها، همه با این هدف مى‏خوانند ... و با این دید همراه هستند.

تألیف قلب‏ها،

انفاق‏ها،

اطعام‏ها،

زیارت‏ها،

عیادت‏ها،

خدمت‏ها و محبت‏ها،

صله‏ى رحم‏ها،

مداراها و تسامح‏ها،

حلم‏ها و تحمل‏ها،

اخلاق و نرمش‏ها،

همه و همه، گیره‏هایى هستند براى سازندگى و راه‏هایى هستند براى تربیت.

و لیکن ما، یا این گیره‏ها را رها کرده‏ایم و زندگى اروپایى را شروع نموده‏ایم و یا این گیره‏ها را چسبیده‏ایم اما همراهش پرداخت و سازندگى نداشته‏ایم و در نتیجه همین بى‏بارى و خالى بودن و عبث بودن این کارها باعث رها کردن آن‏ها شده است.

کسانى که در این کارها هدفى نداشتند، نمى‏توانستند سنگینى عظیم آن را تحمل کنند و نمى‏توانستند این بارهاى گران را به دوش بگیرند و ناچار رهایش کردند.

و آن‏هایى هم که این گیره‏ها را رها نکردند، با همین بى‏بارى مسخش نمودند.

تألیف قلبشان شد رشوه و باج.

و انفاقشان، بت سازى و بت پرستى.

و اطعامشان، داد و ستد.

و زیارت‏ها و دیدارهایشان، تجمل و تظاهر.

و عیادت‏هاشان، بازى و سرگرمى.

و خدمت و محبتشان، تنبل پرورى‏

و صله‏ى رحمشان، وقت کشى.

و مدارا و تسامحشان، گشاد بازى.

و حلم و تحملشان، تذلّل و بیچارگى.

و اخلاق و نرمششان، خودفروشى و خود نمایى. [7]

این گیره‏هاى محکم و این رشته‏هاى نیرومند، با خالى شدن از بارها و جدا شدن از هدف‏ها، یا واگذار شدند و کنار رفتند و یا مسخ گردیدند و خودشان هدف شدند و بت و سنگ راه و عامل دشمنى و نفاق، به جاى جذب کردن و صمیمیت آفریدن و ساختن و شکوفا کردن.

هنگامى که اصول از هدف خود خالى مى‏شوند و بار سازندگى را زمین مى‏گذارند، ناچار باید این همه را به دوش بگیرند.

                        4- زمینه سازى‏

 

پس از رسیدن به آشنایى و دوستى، نوبت زمینه سازى و ایجاد آمادگى است.

آخر آن‏ها که خود را از حرف‏ها و مطالعه‏ها انباشته کرده‏اند و پُر

خورده‏اند، باید از آن‏همه خالى بشوند و از امتلاى ذهنى نجات بیابند.

معده‏هاى انباشته را نمى‏توان به غذا بست، که هم غذا ضایع مى‏شود و هم معده‏ها مى‏ترکد.

آن‏ها که خود را انبار کرده‏اند، اگر به آن‏ها چیزى بدهى، به آن‏ها و به داده‏ها ظلم کرده‏اى؛ چون نه این‏ها جذب مى‏کنند و نه آن‏ها هضم مى‏شوند و حتى غرور و افتخار و یا درگیرى و بحث‏هاى بى‏حساب به وجود مى‏آورند.

مادامى که ظرف‏ها را پاک نکرده‏اى، نمى‏توانى در آن‏ها چیزى بریزى، که مسمومیت مى‏آفرینى و بیمارى بار مى‏آورى.

آن‏ها که آگاهند، پیش از آن که در کاسه‏ها شیر بریزند، کاسه‏ها را پاک مى‏کنند و ذهن‏ها را آماده مى‏سازند.

بعضى‏ها واقعاً تشنه هستند و خالى هستند و طالب هستند؛ این‏ها را معطل نباید کرد که مى‏میرند. و بعضى‏ها کاملا پُر خورده‏اند و باید با مسهل و استفراغى پذیرایى‏شان کرد وگرنه مى‏ترکند.

عصر یک روز تابستان بود، در کنار میدان شهر یکى از آشنایان را دیدم که جلوترها دیده بودمش و تقریباً مى‏شناختمش و تمایل مارکسیستى او را حدس مى‏زدم.

از پشت سر با سلام غافلگیرش کردم؛ به گرمى مرا پذیرفت. شاید در برخورد طبیعى به سردى و با بى‏اعتنایى رو به رو مى‏شد؛ که از غرور و شیطنت‏هایى سرشار بود.

گفتم: آب خنک نرفتى؟

توضیح داد که به خاطر چند نفر از دوستانم هنوز مسافرت نکرده‏ام.

پرسیدم: به خاطر آن‏ها از بهشت خودت گذشته‏اى و در جهنم ما مانده‏اى؟

با خنده گفت: به خاطر آن‏ها این فداکارى چیزى نیست.

آهسته گفتم: آن‏ها که براى تو از برگ خشک مى‏گذرند، سزاوار هستند که بهشت‏ها را فدایشان کنى؟ و او ادامه داد که ما همدیگر را پیدا کرده‏ایم.

و تأکید کرد که ما به خاطر هدفى با هم جمع شده‏ایم.

از هدفش سؤال نکردم؛ که حدس مى‏زدم و نمى‏خواستم هجوم بیاورم. فقط پرسیدم: آیا دراین جمع و برخورد جز خودتان چیزى هم پیدا کرده‏اید و بهره‏اى هم بدست آورده‏اید؟

با شتاب گفت: بَه! زیاد. ما درباره‏ى کارمان با هم فکر مى‏کنیم و براى بچه‏ها و پرورش فکریشان مشورت مى‏نماییم؛ و برایشان داستان‏هایى هم مى‏گوییم و آن‏ها را به داستان‏نویسى مى‏کشانیم، تا حدى که داستان‏ها و نوشته‏هاشان خیلى عالى است و حتى ما از آن‏ها استفاده مى‏کنیم. ما مثل آخوندها نیستیم که زود از داستان نتیجه‏ى اخلاقى بگیریم و در داستان‏ها شعار بدهیم و بچه‏ها را این طور بار بیاوریم. ما با بچه‏ها جورى راه رفته‏ایم که خودشان سؤال طرح مى‏کنند و سؤال‏ها را جواب مى‏دهند.

مثلا وقتى داستان خاله خورشید را براى آن‏ها گفتیم، آن‏ها خودشان نکته‏ها را مى‏فهمیدند و سؤال‏ها را جواب مى‏دادند.

من آنچه از داستان در ذهنم مانده از او نقل مى‏کنم؛ چون اصل داستان را در دست ندارم.

یک روز خاله خورشید، تو آسمون خسته شد. راهش را گم کرد و توى کوچه‏هاى ده افتاد ... درِ یک خانه باز بود ... آمد توى خانه ... تشنه‏اش بود

... رفت آب بخورد افتاد توى چاه.

در این خانه، یک مادر پیر با یک دختر و پسر زندگى مى‏کردند ...

پسر آمد ... آب ببرد سر سفره؛ دید خاله خورشید تو چاه نشسته؛ دارد مى‏درخشد.

خوشحال شد، فریاد کرد. خواهر و مادر بزرگش آمدند. هر کدام مى‏خواستند خورشید را براى خود بردارند. هر چه طناب داشتند آوردند، اما طناب‏ها پاره مى‏شد و آن‏ها فریاد مى‏کردند.

مادر بزرگ مى‏گفت: خورشید مال من، مى‏خواهم تو جانمازم بگذارم.

دخترش مى‏گفت: نه مال من، مى‏خواهم روى سینه‏ام بنشانم.

پسرش داد مى‏زد: نه، مال من، مى‏خواهم سر چوب پرم بکارم.

فریادها بلند شد. همسایه‏ها گفتند: چه خبر است؟! پشت درآمدند.

این‏ها مى‏خواستند خورشید مال خودشان باشد. داستان را پنهان کردند و گفتند مثلا کاسه افتاده بود تو چاه، مى‏خواستیم بیرونش بیاوریم.

وقتى همسایه‏ها رفتند و آب‏ها از آسیاب افتاد، دوباره آمدند تا خورشید را بردارند ... دیدند خورشید قهر کرده و رفته.

داستان همین جا تمام شد. و بچه‏ها مى‏توانستند به خوبى بفهمند که چرا خاله خورشید قهر کرده و رفته و چرا طناب‏ها پاره شدند. و چرا نتوانستند به مقصودشان برسند.

بچه‏ها مى‏گفتند: آخر خورشید مال همه است، مال یک نفر نیست که تو جانمازش بگذارد، یا روى سینه‏اش بنشاند و یا بر سر چوبش بکارد.

خورشید را باید همه با هم بیرون مى‏آوردند. باید طناب‏ها را به هم مى‏پیچیدند. به تنهایى طناب‏ها پاره مى‏شوند.

آقا معلم کاملا غرورش باد کرده بود. اشاره و کنایه‏هایش تیز شده بودند و داستان ماهى سیاه صمد را هم توضیح مى‏داد که بچه‏ها چطور درکش مى‏کنند. ازش پرسیدم: آیا بچه‏ها توضیح مى‏دادند که چطور خورشید بیرون آمد و قهر کرد و رفت؟ و یا چطور ماهى سیاه کوچولو، حربه‏اى را که از سوسمار گرفت نگهدارى کرد؟ آن حربه را کجاش نگه داشت و با خودش برد؟

دوستم تو فکر رفت. ادامه دادم: رفیق! تو مى‏خواهى با این داستان‏ها و با آن روش تربیتى خودت، به بچه‏ها چه چیز را بدهى؟ هدف را؟ عشق را؟ راه را؟ و یا وسیله‏ى حرکت و پاى رفتن را؟

او از غرورش جدا شده و با شیطنتش راه مى‏رفت. توضیح خواست که مقصودت چیست؟ گفتم: گاهى به بچه‏ها هدف مى‏دهیم که مثلا تهران خوب و قشنگ است و گاهى عاشقش مى‏کنیم و با شعارها گرمش مى‏سازیم و گاهى راه تهران را نشانش مى‏دهیم و گاهى ماشین برایش مى‏خریم. حالا شما به بچه‏ها چه مى‏دهى؟ هدف یا علاقه یا راه یا پا؟

هر کدام را که گفت، رد کردم؛ چون هدف تزریقى نبود و عشق شعارى نبود و راه و پا دادن، تنبل پرورى بود. هنگامى که کودک عاشق شد و هدف را انتخاب کرد، خودش راهش را مى‏یابد و وسایلش را تهیه مى‏کند.

رفیق خودش را باخته بود، مى‏خواست از من حرفى بیرون بیاورد و چوب بزند. من هم مى‏گفتم: آخوندها که چیزى ندارند ... شعار مى‏دهند و نتیجه‏ى اخلاقى مى‏گیرند ...

خیلى عذر خواهى کرد که قصد اهانت نداشتم. و من هم فرار کردم، که مى‏خواستم او را خالى کنم. او یک دنیا مطالعه انبار کرده بود و خودش رادر جو و همراه دوستانى مى‏دید که عمیق و روشنفکر هستند.

او مى‏خواست با زرنگى حرفى بیرون بکشد و مرا محکوم کند و خودش را آزاد. من که این حالت را در او دیده بودم، نمى‏خواستم به او چیزى بدهم.

بعضى‏ها از بس خورده‏اند به بدبختى افتاده‏اند و شکمشان درد گرفته و گند زده. به این‏ها نباید چیزى داد. باید این‏ها را تنقیه کرد و به استفراغ کشاند. هر نوع گفت‏وگو با این‏ها، این‏ها را گرفتارتر مى‏سازد.

او کاملا تشنه شده بود و ذلیل شده بود. با این که مى‏گفت ساعت هشت کار دارم، با من آمد ... تا در خانه. من تعارفش نکردم؛ که خیال نکند برایش دامى چیده‏ام. و او اجازه خواست که داخل بیاید ... با تبسم شیطنت بارى گفتم: الان ساعت هشت است. ذلیل‏تر شد و با من آمد ... و تا ساعت 12 شب آن‏جا بود.

من تا سطح مساوى حتى بالاتر آمده بودم و من مجبور بودم که با ضربه‏ها آماده‏اش کنم و با سؤال‏ها، نشانش بدهم که سطحى هستند، عمیق و آگاه نیستند، لذا در هر جمله‏اش تأمل داشتم ...

بالاى بام چشم انداز خوبى داشتیم و او هجومش را شروع کرد که ما فکر مى‏کنیم ضرورتى ندارد مذهبى باشیم و در چهار چوبه‏ى مذهب فکر بکنیم. مذهب یک پدیده‏ى ذهنى است؛ در زندگى ما نقش سازنده‏اى ندارد ...

من آرام نگاهش مى‏کردم و او منتظر جواب بود. حرفش که تمام شد، حرف‏هایش را تکرار کردم که شما فکر مى‏کنید که ...؟ او تصدیق کرد.

پرسیدم: شما چگونه فکر مى‏کنید؟ فکر چیست؛ مذهب چیست که‏ضرورتى ندارد و نقش سازنده‏اى ندارد؟ او حرفى نداشت. و توضیح فکر و مذهبش را تعقیب کردم؛ چون فکر را با عقل و ذهن و هوش قاطى کرده بود و مذهب را با یک مشت قانون پراکنده به چوب بسته بود. او کاملا شرمنده بود. ساکت بود. پرسیدم: خوب، گیرم نباید آن طور فکر کنى، پس فکر مى‏کنى که باید چطور باشى؟

او حرفش به یادش آمد و محکم گفت: با میعارهاى انسانى مسائل را حل و فصل مى‏کنیم. این جا بود که درباره انسان و معیارهاى انسانى از او توضیح خواستم.

جواب‏هایش سطحى بود و سؤال‏هاى بیشترى را به دنبال کشید.

او در بحث خیلى زرنگ بود؛ شاید بیش از دوازده سال دوره دیده بود.

ولى آن شب بار بحث را به عهده‏ى او گذاشته بودم و سنگینى بحث را او مى‏کشید. من مدعى نبودم، فقط سؤال مى‏کردم و حتى سؤال‏هایش را با سؤال جواب مى‏دادم و او از زیر بار سؤال‏ها بیرون نمى‏آمد.

او از انسان سخن مى‏گفت: و من مى‏گفتم چرا انسان باشم؟ چرا انسان دوست باشم؟ انسان با ضد انسان چه تفاوت دارد؟ انسانیت یعنى چه؟

یعنى این که اشک یتیم را پاک کنى و دست او را بگیرى و دیگران را به راحتى برسانى؟

آیا آن‏ها که انسان‏ها را به مرگ مى‏دهند و از زندگى مى‏گیرند، آن‏ها را به راحتى نرسانده‏اند؟ آیا جلادها خدمتگزار انسان نیستند؟

آن گاه، راجع به ظلم وعدالت و خوبى و بدى با او صحبت کردم که چه معیارى براى خوبى و بدى مى‏توانى بدست بدهى؟

مگر ما در طبیعت یکسان هستیم که در جامعه یکسان باشیم؟ ما اگریکسان بودیم که طبقات به وجود نمى‏آمد. تمام توضیحاتش به عوامل طبیعى باز مى‏گشت و توجیه بى‏عدالتى مى‏شد و توجیه طبقات.

من با طرح این سؤال‏ها مى‏خواستم او را از بارهایى که به آن تکیه داده بود آزاد کنم ... و از آنچه خورده بود نجات بدهم تا خودش بتواند راهش را بیابد. او هم به شدت آب مى‏خورد و سخت داغ کرده بود. ولى در تمام طول بحث، آرام ادامه مى‏دادیم.

او به من مى‏گفت: اگر امشب بمیرم تقصیر توست، چرا خودت حرف نمى‏زنى؟

و مى‏گفت: ما خودمان را عمیق حساب مى‏کردیم، اما حالا مى‏بینم که چقدر در سطح مانده بودیم.

ساعت 10 شب بود که برایش زنگ تفریح گذاشتم و خودم دنبال کارهایم رفتم ... تا بیشتر فکر کند و آماده‏تر شود.

آن گاه برایش از روش تربیتى کودک و از عوامل تربیتى کودک توضیح دادم و آن گاه راجع به انسان و استعدادهایش و مذهب و اصالت و ضرورت و طرح کلى و جامعش سخن‏ها رفت که در جاى دیگرى به آن و این مى‏پردازیم.

راستى آن‏ها که انبار شده‏اند ... باید با زمینه سازى‏ها آماده شوند. مادام که زمینه‏ها بدست نیامده، روش‏ها سودمند نخواهند بود.

این زمینه سازى خود مراحلى دارد:

از پاک کردن و خالى نمودن،

از شکستن مانع‏ها و غرورها؛ با ضربه‏ها و سؤال‏ها،

از شخصیت دادن‏

و به آزادى رساندن‏

و به تفکر وادار کردن.

مادام که ذهن پاک نشده، شیرها ضایع مى‏شوند و مسمومیت مى‏آورند.

مادام که غرورها نشکسته و دیوارها فرو نریخته، حرف‏ها مفهوم نمى‏شوند.

مادام که طرف شخصیت نگرفته و با چشم و مغز دیگران کار مى‏کند، جرأت حرکت نخواهد داشت.

مادام که آزادى و حریت بدست نیامده باشد، رخت‏هاى سابق از تن بیرون نمى‏روند.

مادام که سؤال‏ها طرح نشده و فکر ضربه ندیده، جواب‏ها جایگاهى نخواهند داشت و روش‏ها تأثیرى نخواهند گذاشت و حرف‏ها گنگ خواهند ماند.

این پیداست که زمینه سازى و ایجاد آمادگى، همیشه در یک لحظه و یک برخورد بدست نمى‏آید و به زمان نیاز دارد. رسول با آن جوان یهودى، چند سال زمینه مى‏سازد تا این که او را به راه مى‏کشد و روح و جنازه‏اش را مى‏گیرد.

البته آن‏جا که چند نفر با هم کار مى‏کنند و آن‏جا که افراد مکمل یکدیگر هستند و مرید بازى و مرید سازى در کار نیست، بهتر و زودتر مى‏توان نتیجه گرفت؛ چون یکى مى‏تواند گیره باشد و دیگرى سوهان.

یکى مى‏گوید و دیگرى توضیح مى‏دهد و تحلیل مى‏کند، نه جانبدارى و حمایت، بلکه روش بهره‏بردارى را مى‏آموزد و حتى همراهش را نفی مى‏کند؛ که حساب او با انگیزه و عامل‏هایى است که او را به کار کشیده‏اند ... تو حساب خودت را بکن که آیا این ضربه برایت مفید بوده؟ آیا از این بدى‏ها مى‏توانى درس خوبى بگیرى؟ آیا تو در این زمین خوردن خودت را یافته‏اى؟ پس خودت را بردار و درست را بخوان و او را به خودش وابگذار و حتى به او محبت کن که به تو درس داده و آموزگار تو بوده؛ آن هم آموزگارى که تو را در خودش حبس نکرده و مرشدى که تو را، به خودش دعوت ننموده است.

مسئولیت و سازندگى، ص: 332.  استاد صفائی حائری

 



[1]  ذَرْهُمْ فى‏ غَمْرَتِهِمْ حَتّى‏ حین( مؤمنون، 54)؛ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى‏ حین وَ ابْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِروُن( صافات، 174- 175)

[2] - انْ تَتَقُوا اللَّه یَجْعَل لَکُم فُرقاناً( انفال، 29) یا ایُّهَا الَّذین آمَنُوا اتَّقُوا اللَّه وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمِتِه وَ یَجْعَل لَکُم نُوراً تَمْشُونَ بِه،( حدید، 28) اتَقُوا مِن فِراسَةِ المُؤمِنِ فَانَّ الْمُؤمِنَ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه.

[3]  این کلیدها در اخلاق و آداب معاشرت طرح شده‏اند که باید با این دید به بررسى آن‏ها پرداخت و به عمقشان پى برد. ما هنگامى مى‏توانیم که آن همه سفارش راجع به سلام و دوستى را بفهمیم که با این دید و با این هدف همراه شده باشیم.

[4]  اذا رَأَیْتُم الْمُتَکَبِّرینَ فَتَکَبَّروُا وَ اذا رَأَیْتُمُ الْمُتَواضِعینَ فَتَواضَعُوا( درج گهر) و روایات امر به معروف.

[5] در دعاى کمیل مى‏خوانیم: حَتى‏ تَکُونَ اعْمالى‏ وَ اوْرادى‏ کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالى‏ فِى خِدْمَتِکَ سَرْمَداً. خداى من! لحظه‏هاى من را در شب و روز با یاد خودت آباد کن و به خدمت خودت پیوند بده ... تا این که تمام کارها و حرف‏هاى من، یک حرف باشد و حال من در خدمت تو همیشگى.

[6] بعضى نظم را مراعات قراردادها حساب مى‏کنند و نظم را مراعات ترتیب‏هاى قراردادى مى‏شناسند؛ در حالى که نظم، مراعات ترتیب‏هاى واقعى است؛ و حادثه‏ها بر اساس اهمیتشان رده بندى مى‏شوند. منظم کسى است که اهمیت‏ها را مراعات کند، هر چند قراردادهایش بشکنند.

 کسى که قرار گذاشته در فلان ساعت یک نفر را نجات بدهد، اگر این اقدامش صد نفر را به مرگ بدهد، آیا او مى‏تواند قراردادش را دنبال کند و به وعده‏اش عمل نماید؟

[7]  از این راه‏هاى عالى که در روایات شیعه آمده و در اخلاق اسلامى یاد شده، بحث‏هایى داریم .... تا این بى‏بارى و مسخ، جبران گردد.

  • مجید علیپورمقدم

نظرات (۱)

باسلام مطالب ارزشمندی است  موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شما عاشق اینجا خواهید شد اگر فقط نیم ساعت آن را مرور کنید.

✅️ روانشناسی آرامش و موفقیت
✅️ هدف گذاری
✅️ مدیریت زمان
✅️ برنامه ریزی
✅️ اعتماد به نفس

طبقه بندی موضوعی