قدرت روحی

راه های رسیدن به آرامش و موفقیت

قدرت روحی

راه های رسیدن به آرامش و موفقیت

سلام خوش آمدید

▒◄اهمیت تعقل بر روی دانشها- ایجاد بنیاد فکری:

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۴۷ ب.ظ

دانلود فایل ورد----»اهمیت تعقل بر روی دانشها- ایجاد بنیاد فکری

به جای اینکه بدون وقفه ، سالها علم بیاموزی واطلاعاتت را در انبار ذهن تلنبار کنی زمانی را برای تفکر و تعقل بر روی آنچه که بصورت پراکنده  یادگرفتی قرار بده تا این اطلاعات خام را پخته کنی تا آنها را به هم مرتبط سازی و قانون کلی را از این جزئی ها انتزاع و استخراج کنی تا قدرت اجتهاد را کسب کنی[1]

**************************

**************************

عنه علیه السلام : یا هِشامُ ، إنّ لِکلِّ شیءٍ دَلیلاً و دَلیلُ العَقلِ التَّفَکُّرُ ، و دَلیلُ التَّفَکُّرِ الصَّمتُ ، و لِکُلِّ شیءٍ مَطِیَّةٌ و مَطِیَّةُ . المطیّة : الناقة التی یرکـب مطاها أی ظهـرها (النهایة : 4 / 340) ، و مطیّة العقـل التواضع أی التذلّل و الانقیاد . (کما فی هامش المصدر). العَقلِ التَّواضُعُ ، و کَفى بکَ جَهلاً أن تَرکَبَ ما نُهِیتَ عَنهُ . الکافی : 1/16/12.

امام کاظم علیه السلام : اى هشام! هر چیزى را راهنمایى است و راهنماى عقل اندیشیدن است و راهنماى اندیشیدن خاموشى، و براى هر چیزى مرکبى است و مرکب خِرد فروتنى است، و در نادانى تو همین بس که مرتکب کارى شوى که از آن نهى شده اى. ******************************

عنه علیه السلام : مَن أکثَرَ الفِکرَ فیما تَعَلَّمَ أتقَنَ عِلمَهُ ، و فَهِمَ ما لَم یَکُن یَفهَمُ . غرر الحکم : 8917.

امام على علیه السلام : هر که در آموخته هایش زیاد بیندیشد، دانش خود را استوار گرداند و آنچه را نمى فهمیده است بفهمد.

********************************

امام علی علیه السلام: مَن زادَ عِلمُهُ عَلی عَقلِهِ کانَ وَبالاً؛غررالحکم 47

 هرکس که دانش او بر عقلش فزونی یابد، آن علم، وبال و مایع زحمت و اذیت او می شود

*************************

عنه علیه السلام : کُلُّ عِلمٍ لا یُؤَیِّدُهُ عَقلٌ مَضَلَّةٌ غرر الحکم : 6869

امام على علیه السلام : هر دانشى که خِرد پشتیبانش نباشد، موجب سرگشتگى و گمراهى است.

************************

عنه علیه السلام : العِلمُ عِلمانِ : مَطبوعٌ و مَسموعٌ، و لا یَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم یَکُنِ المَطبوعُ . نهج البلاغة : الحکمة 338.

امام على علیه السلام : دانش بر دو گونه است: سرشتین و شنیدنى (ذاتى و اکتسابى) و چنانچه دانشِ سرشتین نباشد، دانشِ شنیدنى سودى ندهد.

***************

عنه علیه السلام : مَن لَم یَتَعاهَدْ عِلمَهُ فِی الخَلاَءِ فَضَحَهُ فِی المَلاََء . غرر الحکم : 9089.

امام على علیه السلام : هر که در خلوت به دانش خود رسیدگى نکند، علمش او را در میان جمع رسوا سازد.

***************

الإمامُ علیٌّ علیه السلام : مَن زادَ عِلمُهُ عَلى عَقلِهِ کانَ وَبالاً عَلَیهِ . غرر الحکم : 8601.

امام على علیه السلام : هر که دانشش بیشتر از خِردش باشد، آن دانش وبال او گردد.

********************

عنه علیه السلام : کُلُّ عِلمٍ لا یُؤَیِّدُهُ عَقلٌ مَضَلَّةٌ غرر الحکم : 6869.

امام على علیه السلام : هر دانشى که خِرد پشتیبانش نباشد، موجب سرگشتگى و گمراهى است.

*********************

عنه صلى الله علیه و آله : رُبَّ حامِلِ فِقهٍ غَیرُ فَقیهٍ ، و مَن لَم یَنفَعْهُ عِلمُهُ ضَرَّهُ جَهلُهُ . الترغیب و الترهیب : 1/126/12.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : بسا فقه دانى که فقیه نباشد . و کسى که دانشش او را سود نرساند، نادانیش به او زیان رساند.

************************************************

توضیح شهید مطهری:

فرق بین علم مطبوع و علم مسموع از قبیل فرق بین سلامتی طبیعی که ناشی از طبع خود انسان [است]و سلامتی مصنوعی حاصل از قرص و تزریق و غیره است که با اندک تغییری از بین می رود

مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 864

...حدیث، خیلی مفصل است. من قسمتهایی از آن را عرض می کنم.

بعد امام فرمود: ولی به عقل تنها هم نباید اکتفا کرد، عقل را باید با علم توأم کرد.

چون عقل یک حالت غریزی و طبیعی دارد که هرکسی دارد ولی علم، عقل را تربیت می کند؛ عقل باید با علم پرورش پیدا کند. در نهج البلاغه و هم در حدیث، از عقل و علم این جور تعبیر شده که گاهی به علم گفته اند «عقل مسموع» و به عقل گفته اند «علم مطبوع» ؛ یعنی به عقل، علم اطلاق شده و به علم، عقل، با این تفاوت که یکی را گفته اند «مطبوع» یعنی فطری و دیگری را «مسموع» یعنی اکتسابی. و روی این نکته خیلی تکیه شده است که عقل مسموع و علم سمعی و اکتسابی آن وقت مفید است که علم و عقل مطبوع و آن علم فطری به کار بیفتد؛ یعنی انسانهایی که فقط گیرنده هستند مثل یک انبار می باشند. این انسانها شدیدا در روایات تخطئه شده اند.
سخن بیکن

جمله معروف و خوبی از بیکن نقل می کنند که می گوید علما بر سه دسته اند: بعضی مانند مورچه هستند، همواره از بیرون دانه می آورند و انبار می کنند. ذهن اینها یک انبار است. در واقع یک ضبط صوت هستند، هرچه شنیده اند ضبط کرده اند و هر وقت بخواهی همان را که یاد گرفته اند می گویند. دسته دوم مانند کرم ابریشم اند، مرتب از لعاب خود می تنند و از درون خودشان در می آورند. این هم عالم واقعی نیست زیرا از بیرون چیزی اکتساب نمی کند، از خیال و درون خودش می خواهد بسازد، و این عاقبت‌در درون پیله خود خفه‌خواهد شد. دسته سوم علمای واقعی هستند.  اینها مانند زنبور عسل اند، گلها را از خارج می مکند و می آیند عسل می سازند.

این مسئله عقل مسموع و مطبوع همین است که روایت می گوید. علم مسموع اگر به مطبوع ضمیمه نشود، کافی نیست؛ یعنی انسان آنچه را که از بیرون می گیرد باید با آن نیروی باطنی، با آن خمیرمایه و با آن نیروی تجزیه و تحلیل خود بسازد تا یک چیزی از آب درآید.

سپس امام علیه السلام فرمود: یا هِشامُ! ثُمَّ بَیَّنَ اَنَّ الْعَقْلَ مَعَ الْعِلْمِ. عقل باید با علم توأم باشد، و لذا در آن آیه قرآن فرمود: تِلْکَ اَلْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ اَلْعالِمُونَ [ عنکبوت/43] ما این مَثَلهای تاریخی را ذکر می کنیم، اما درک نمی کنند اینها را مگر عالمان. یعنی اول باید انسان عالم باشد، مواد خام را فراهم کند و بعد عقل تجزیه و تحلیل نماید.

مثلاً اگر ما عقلی قوی داشته باشیم مثل بوعلی سینا، و قرآن هم بگوید که «تاریخ» عبرت بسیار خوبی است، ولی من که از تاریخ اطلاعاتی ندارم، عقل من چه می فهمد؟ ! یا به ما بگویند در تمام این عالم تکوین آیات الهی و نشانه های خدا هست، عقل من هم عالیترین عقل باشد، ولی من که از مواد به کار رفته در این ساختمان بی اطلاعم، با عقل خودم چه چیزی را می فهمم و آیات الهی را چگونه کشف کنم؟!باید با علم، آنها را کشف کنم و با عقلم [آیه و نشانه بودن آنها را] درک نمایم

 مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 865 - کتاب تعلیم و تربیت

**********

پرورش عقل

مسئله اول که باید بحث کنیم همان مسئله پرورش عقل و فکر است. در اینجا ما دو مسئله داریم: یکی مسئله پرورش عقل و دیگر مسئله علم.

مسئله علم همان آموزش دادن است. «تعلیم» عبارت است از یاد دادن. از نظر تعلیم، متعلّم فقط فراگیرنده است و مغز او به منزله انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته می شود. ولی در آموزش، کافی نیست که هدف این باشد.

امروز هم این را نقص می شمارند که هدف آموزگار فقط این باشد که یک سلسله معلومات، اطلاعات و فرمول در مغز متعلّم بریزد، آنجا انبار بکند و ذهن او بشود مثل حوضی که مقداری آب در آن جمع شده است. هدف معلم باید بالاتر باشد و آن این است که نیروی فکری متعلّم را پرورش و استقلال بدهد و قوّه ابتکار او را زنده کند، یعنی کار معلم در واقع آتشگیره دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا این تنور را داغ کنید، و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است، شما آتشگیره از خارج می آورید، آنقدر زیر این چوبها و هیزمها آتش می دهید تا خود اینها کم کم مشتعل بشود و تنور با هیزم خودش مشتعل گردد. چنین به نظر می رسد که آنجا که راجع به عقل و تعقل در مقابل علم و تعلّم بحث می شود، نظر به همان حالت رشد عقلانی و استقلال فکری است که انسان قوّه استنباط داشته باشد.

دو نوع علم

جمله ای دارند امیرالمؤمنین که در نهج البلاغه است و من مدتها پیش، ذهنم متوجه این مطلب شده بود و شواهدی هم برایش جمع کرده ام. می فرمایند: اَلْعِلْمُ عِلْمانِ (و در یک نقل دیگر: اَلْعَقْلُ عَقْلانِ) : عِلْمٌ مَطْبوعٌ وَ عِلْمٌ مَسْموعٌ (یا: عَقْلٌ مَطْبوعٌ وَ عَقْلٌ مَسْموعٌ) وَ لایَنْفَعُ الْمَسْموعُ اِذا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبوعُ [حکمت 331]. علم دو علم است: یکی علم شنیده شده یعنی فرا گرفته شده از خارج، و دیگر علم مطبوع.

علم مطبوع یعنی آن علمی که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه می گیرد، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوّه ابتکار شخص است. بعد می فرماید: و علم مسموع اگر علم مطبوع نباشد فایده ندارد، و واقعا هم همین جور است. این را در تجربه ها درک کرده اید؛ افرادی هستند که اصلاً علم مطبوع ندارند. منشأ آن هم اغلب سوء تعلیم و سوء تربیت است، نه اینکه استعدادش را نداشته اند. تربیت و تعلیم جوری نبوده که آن نیروی مطبوع او را به حرکت درآورد و پرورش بدهد.

 

سیستم آموزشی قدیم و پرورش عقل

اغلب، سیستم آموزشی قدیم خودمان همین جور بوده. شما می بینید که افرادی- حال یا به علت نقص استعداد و یا به علت نقص تعلیم و تربیت- نسبت به آن معلوماتی که آموخته اند درست حکم ضبط صوت را دارند. کتابی را درس گرفته، خیلی هم کار کرده، خیلی هم دقت کرده، درس به درس آن را حفظ کرده و نوشته و یاد گرفته. بعد مثلاً مدرّس شده و می خواهد همان درس را بدهد. آنچه که در این کتاب و در حاشیه ها و شرح آن بوده، همه را مطالعه کرده و از استاد فرا گرفته است.

هرچه شما راجع به این متن و این شرح و این حاشیه بپرسید، خوب جواب می دهد.

یک ذره که پایتان را آن طرف بگذارید، او دیگر لنگ است. معلوماتش فقط همین مسموعات است و اگر مطلب دیگری در جای دیگر باشد که او بخواهد از این مایه های معلومات خودش آنجا نتیجه گیری بکند، عاجز است و بلکه من دیده ام افرادی را که بر ضد آنچه که اینجا یاد گرفته اند آنجا قضاوت می کنند. و لهذا شما می بینید که یک عالم، مغزش جاهل است. عالم است ولی مغزش مغز جاهل است.

عالم است؛ یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسئله ای خارج از حدود معلوماتش طرح می کنید، می بینید که با یک عوام صددرصد عوام طرف هستید. آنجا که می رسد، یک عوام مطلق از آب درمی آید.

غیبگو و پادشاه

مَثَل معروفی است- البته افسانه است- می گویند که یک غیبگو و رمّالی، علم غیب گویی و رمّالی را به بچه اش آموخته بود. خودش در دربار پادشاه حقوق خوبی می گرفت. این علم را به بچه اش آموخته بود که بعد از خودش، او این پست را اداره کند. تا روزی که او را به پادشاه معرفی کرد. پادشاه خواست که او را امتحان کند.

تخم مرغی در دستش گرفت و به او گفت: اگر گفتی که در دست من چیست؟ او هرچه حساب کرد نفهمید که چیست. ابتدا گفت: وسطش زرد است و اطرافش سفید. بعد یک فکری کرد و گفت: این سنگ آسیایی است که در وسطش هویج ریخته اند. پادشاه خیلی بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت: آخر این چه علمی است که به او آموخته ای؟ ! گفت: علم را من خوب آموختم ولی این عقل ندارد. آن حرف اول را از روی علمش گفت ولی این دومی را [که آن را به این مورد تطبیق داد] از روی بی عقلی اش گفت، شعورش نرسید که سنگ آسیا در دست انسان جا نمی گیرد. این را عقل آدم باید حکم بکند.

این داستان معروف است و من تا به حال از چند نفر شنیده ام. می گویند: یک وقت یک خارجی آمده بود کرج. با یک دهاتی روبرو شد. این دهاتی خیلی جوابهای نغز و پخته ای به او می داد. هر سؤالی که می کرد، خیلی عالی جواب می داد.

بعد او گفت که تو اینها را از کجا می دانی؟ گفت: «ما چون سواد نداریم فکر می کنیم. » این خیلی حرف پرمعنایی است: آن که سواد دارد معلوماتش را می گوید ولی من فکر می کنم. و فکر خیلی از سواد بهتر است.

این مسئله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکری و عقلانی پیدا بشود یعنی قوّه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود [حالا کار نداریم که اسلام گفته یا نگفته. ما استنباطمان این است که آنچه که اسلام راجع به عقل می گوید همین مطلب است]، یک مطلب اساسی است؛ یعنی در همین آموزشها و تعلیم و تربیت ها در مدرسه ها وظیفه معلم بالاتر از اینکه به بچه یاد می دهد این است که کاری بکند که قوّه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد نه اینکه فقط در مغز وی معلومات بریزد، که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد می شود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 689

**********
در قرآن بشارت داده: فَبَشِّرْ عِبادِ، `اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ. . . که در آیه شریفه، خاصیت تجزیه و تحلیل و غربال کردن و خوب و بد را از هم جدا نمودن که اصلاً خاصیت عقل همین است [بیان شده است. ] خاصیت عقل یکی فرا گرفتن علم و آموختن است، که این مهم نیست؛ از وقتی که شروع می کند به تجزیه و تحلیل، و غَثّ و سمین کردن، و تشخیص خوب از بد، و ریز و درشت کردن، از آن وقت عقل به معنی واقعی به کار می افتد
.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 863

***************

در میان علما افرادی که خیلی استاد دیده اند، من به اینها هیچ اعتقاد ندارم. به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلی استاد دیده اند، همان که برایشان باعث افتخار است. مثلاً می گویند فلان کس سی سال به درس مرحوم نائینی رفته یا بیست و پنج سال متوالی درس آقا ضیاء را دیده. عالمی که سی سال یا بیست و پنج سال عمر یکسره درس این استاد و آن استاد را دیده، او دیگر مجال فکر کردن برای خودش باقی نگذاشته؛ دائما می گرفته، تمام نیرویش صرف گرفتن شده، دیگر چیزی نمانده برای آنکه با نیروی خودش به مطلبی برسد.

مغز انسان، درست حالت معده انسان را دارد. معده انسان باید غذا را از بیرون به اندازه بگیرد و با ترشحاتی که خودش روی غذا می کند آن را بسازد. و باید معده اینقدر آزادی و جای خالی داشته باشد که به آسانی بتواند غذا را زیر و رو کند، اسیدها و شیره هایی را که باید، ترشح نماید و بسازد. ولی معده ای که مرتب بر آن غذا تحمیل می کنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا می دهند، دیگر فراغت، فرصت وامکان برایش پیدا نمی شود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد. آنوقت می بینید اعمال گوارشی اختلال پیدا می کند و عمل جذب هم در روده ها درست انجام نمی گیرد.

مغز انسان هم قطعا همین جور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانش آموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد.

ما در میان استادهای خودمان، آن استادهایی را می دیدیم ابتکار دارند که زیاد معلم ندیده بودند. شیخ انصاری که یکی از مبتکرترین فقهای صد و پنجاه سال اخیر است، از تمام علمای فعلی کمتر استاد دیده، یعنی دوره استاد دیدنش بسیار کم بوده است. طلبه ای بود که رفت نجف. مختصری استادهای نجف را دید. بعد خودش راه افتاد دنبال استادهای متنوع. رفت مشهد، مدتی در مشهد ماند. خیلی نپسندید. به تهران آمد. تهران هم خیلی نماند، رفت اصفهان. اصفهان کمی بیشتر ماند. آقا سید محمد باقر حجه الاسلام، در این شهر معلم «رجال» بود. در فن «رجال» چیزهایی یاد گرفت. بعد رفت کاشان. سه سال کاشان ماند. نراقیها کاشان بودند. آنجا از همه جا بیشتر ماند. یعنی همه دوره معلم دیدن او اگر حساب کنید به ده سال نمی رسد، در صورتی که دیگران بیست سال و بیست و پنج سال و سی سال معلم دیده اند. آقای بروجردی را اغلب ایراد می گرفتند که کم استاد دیده، و از نظر ما حسنش همین بود که خیلی استاد ندیده بود. ایشان هم کم استاد ندیده بود، ده دوازده سال استادهای درجه اول دیده بود، هفت هشت سال نجف و سه چهار سال اصفهان استاد دیده بود. ولی نجفیها قبولش نمی کردند، می گفتند این استاد کم دیده، مثلاً باید سی سال استاد دیده باشد. و به همین دلیل که کمتر استاد دیده بود، ابتکارش از اغلب آن علما بیشتر بود، یعنی فکر می کرد. مسائلی که مطرح کرده مسائلی است که خودش فکر می کرد، چون مجال فکر کردن داشت.

به هر حال خیال نمی کنم این مسئله جای تردید باشد که در آموزش و پرورش، هدف باید رشد فکری دادن به متعلّم و به جامعه باشد. تعلیم دهنده و مربی هر که هست (معلم است، استاد است، خطیب است، واعظ است) باید کوشش کند که [به متعلّم و متربّی ] رشد فکری یعنی قوّه تجزیه و تحلیل بدهد، نه اینکه تمام همّش این باشد که دائم بیاموزید، فرا گیرید و حفظ کنید. در این صورت چیزی نخواهد شد. تعقل همان فکر کردن است، نیروی فکر کردن خود شخص است که

استنباط بکند، اجتهاد بکند، رد فرع بر اصل بکند.

مفهوم اجتهاد

مرحوم آقای حجت یک وقت حرف خیلی خوبی در باب اجتهاد زد، گفت: اجتهاد واقعی این است که وقتی یک مسئله جدید که انسان هیچ سابقه ذهنی ندارد و در هیچ کتابی طرح نشده به او عرضه شد، فورا بتواند اصول را به طور صحیح تطبیق کند و استنتاج نماید، و الاّ انسان مسائل را از جواهر یاد گرفته باشد، مقدمه و نتیجه (صغری و کبری و نتیجه) همه را گفته اند، او فقط یاد می گیرد [و می گوید] من فهمیدم صاحب جواهر چنین می گوید، بله من هم نظر او را انتخاب کردم؛ این اجتهاد نیست، همین کاری که اکثر می کنند. اجتهاد، ابتکار است و اینکه انسان خودش رد فرع بر اصل بکند. همیشه مجتهدها عده ای از مقلّدها هستند، مقلّدهایی در سطح بالاتر. شما می بینید در هر چند قرن یک نفر پیدا می شود که اصولی را تغییر می دهد، اصول دیگری بجای آن می آورد و قواعد تازه ای [ابداع می کند] ، بعد همه مجتهدها از او پیروی می کنند. مجتهد اصلی همان یکی است، بقیه مقلّدهایی به صورت مجتهد هستند که از این مقلّدهای معمولی کمی بالاترند. مجتهد واقعی در هر علمی همین جور است. در ادبیات این جور است، در فلسفه و منطق این جور است، در فقه و اصول این جور است، در فیزیک و ریاضیات این جور است. شما می بینید در فیزیک، یک نفر می آید یک مکتب فیزیکی می آورد، بعد تمام علمای فیزیک تابع او هستند. این را که مکتب جدیدی می آورد و مکتب قابل قبولی هم می آورد که افکار را تابع فکر خودش می کند باید گفت مجتهد واقعی.

ولی تفکر بدون تعلیم و تعلّم امکان پذیر نیست. مایه اصلی تفکر، تعلیم و تعلّم است [البته ما تفکرهای عقلانی را می گوییم و به مسئله وحی فعلاً کاری نداریم.]و اینکه در اسلام دارد که تفکر عبادت است، غیر از این است که تعلّم عبادت است. این، دو مسئله است. ما یکی در باب تعلیم و تعلّم داریم که تعلیم عبادت است، تعلّم عبادت است، و یکی در باب تفکر داریم که تفکر عبادت است، و آنچه در باب تفکر داریم بیشتر است از آنچه که در باب تعلّم داریم. مثلاً: اَفْضَلُ الْعِبادَةِ التَّفَکُّرُ [در کافی، ج /2ص 55 به این صورت است: أفْضَلُ الْعِبادَةِ إدْمانُ التَّفَکُّرِ فِی اللّهِ وَ فی قُدْرَتِهِ]

یا: لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُّرِ [امالی طوسی، ج /1ص 145 [هیچ عبادتی مانند تفکر نیست. ]

یا: کانَ اَکْثَرُ عِبادَةِ اَبی ذَرًّ التَّفَکُّرَ [بحار، ج /71ص 323 [بیشترین عبادت ابوذر تفکر بود. ]

و در این زمینه البته خیلی [آیه و روایت ] هست و این غیر از مسئله تعلّم است. در تفکر، گذشته از نتیجه ای که انسان از فکر خود می گیرد، فکر خود را رشد می دهد. در قرآن راجع به تفکر و تعقل، مطلب زیاد داریم. لزومی هم ندارد که بخواهیم آیات قرآن در این زمینه را جمع کنیم. خیلی موارد داریم که قرآن دعوت به تفکر و تعقل کرده است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 692

******************************

عقل و جهل در روایات اسلامی

این شوخی نیست که در حدیثی یک پیشوای مردم بگوید: خدا دو حجت دارد (حجت به امام و پیغمبر گفته می شود) : حجت ظاهر و حجت باطن؛ حجت ظاهر انبیا هستند و حجت باطن عقول مردم. این حدیثی است که از مسلّمات احادیث شیعه است و در کافی هست. ممکن است بگویید بعضی عمل نکردند. من به آن کار ندارم، به هر حال این مطلب هست. جهلی که در این حدیث آمده نیز نقطه مقابل عقل است، و عقل در روایات اسلامی آن نیرو و قوّه تجزیه و تحلیل است. در غالب مواردی که می بینید اسلام جاهل را کوبیده، جاهل در مقابل عالم و به معنی بی سواد

نیست، بلکه جاهلْ ضد عاقل است. عاقل کسی است که از خودش فهم و قدرت تجزیه و تحلیل دارد و جاهل کسی است که این قدرت را ندارد. ما خیلی افراد عالم را می بینیم که عالمند ولی جاهلند؛ عالمند به معنی اینکه فرا گرفته از بیرون زیاد دارند، خیلی چیزها یاد گرفته اند؛ اما ذهنشان یک انبار بیشتر نیست، خودشان اجتهاد ندارند، استنباط ندارند، تجزیه و تحلیل در مسائل ندارند. این جور اشخاص از نظر اسلام جاهلند یعنی عقلشان راکد است. ممکن است علمش زیاد باشد ولی عقلش راکد است.

این حدیث را زیاد شنیده اید: اَلْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ حکمت گمشده مؤمن است.

حکمت بدون شک یعنی علمی که محتوی حقیقت باشد، علمی که استحکام و پایه داشته باشد و خیال نباشد.

ما نمی توانیم اینها را درست نقاشی کنیم و کارهایی را که تبلیغاتچی ها می کنند انجام دهیم و الاّ هریک از اینها از نظر ارزش تبلیغاتی برای اسلام فوق العاده است که ایمان تا این حد تقدیس کننده حکمت باشد که بگوید حکمت گمشده مؤمن است؛ یعنی حالت مؤمن برای دریافت حقایق باید حالت کسی باشد که شی ء نفیسی از او گم شده و دائما در جستجوی آن است. این حدیث در احادیث زیادی دنباله دارد. من یک وقتی مدارکش را جمع کردم، شاید به این مضمون بیست جا پیدا کنیم که: خُذُوا الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ اَهْلِ النِّفاقِ حکمت را فرا گیرید ولو از منافقین، ولو از کافران، ولو از مشرکین: وَ لَوْ مِنْ مُشْرِکٍ. یعنی اگر احساس کردی که آنچه او دارد درست است و علم و حکمت است، فکر نکن که او کافر است، مشرک است، نجس است، مسلمان نیست؛ برو بگیر، حکمت مال توست، در دست او عاریه است. اَیْنَما وَجَدَها فَهُوَ اَحَقُّ بِها مؤمن هرجا که حکمت را پیدا کند، خودش را از دیگران سزاوارتر می بیند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 860

*******************************

استاد صفائی حائری:

اگر ما با حرکت فکرى همراه مى‏شدیم و در خود مى‏جوشیدیم و مطلب‏ها و مفهوم‏ها را درک مى‏کردیم و آنگاه در به در، به دنبال کلمه‏ها مى‏گشتیم، در آن لحظه که به یک کلمه مى‏رسیدیم، از آن بهره مى‏گرفتیم و همچون تشنه‏هاى به آب رسیده، کلمه‏ها را قطره قطره مى‏چشیدیم و جذب مى‏کردیم.

ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیده‏ایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سؤال‏ها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کرده‏ایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمه‏ها رسیده‏ایم و این است که باد کرده‏ایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بى‏رمق هستیم و به امتلاء ذهنى و پرخورى فکرى دچار شده‏ایم.

اسفناک اینکه، این بیمارى و این پرخورى، همه گیر شده و اسفناک‏تر اینکه، این بیمارى در ابتدا به عنوان یک افتخار و نشانه‏ى سلامتى و روشنفکرى هم قلمداد مى‏گردد، اما رفته رفته سنگینى و خستگى و ضعف ذهنى را به دنبال مى‏آورد و روشنفکر تلنبار شده را به بن بست مى‏رساند.  اینها با اینکه خیلى دارند، فقیر هستند، چون پیش از سؤال، به جواب‏ها رسیده‏اند و پیش از عطش، به آب.

دواى اینها، همان طرح سئوال‏هاى بنیادى است که بتواند به تفکرات‏آنها سازمان بدهد، تا بتوانند با تفکرات سازمان گرفته، به مطالعات خویش سر و سامانى بدهند و آن را هضم کنند و شیره‏کشى نمایند.   هیچ چیز بى‏حاصل‏تر، از این مطالعات دستورى و کتاب خواندن‏هاى پیشنهادى نیست، که پیش از طرح سئوال و جوشش پرسش‏ها، گریبان‏گیر تازه راه افتاده‏ها و نو مسلمان‏هاى شعار زده مى‏شود.

کسانى که مى‏خواهند دیگرى را به راهى و به تفکراتى و به مطالعاتى وادار کنند، ناچارند که زودتر زمینه‏ها را فراهم سازند و تشنگى را در طرف بریزند و تنور را داغ کنند و سپس نان بچسبانند و مطالبى و کتاب‏هایى را در دسترس بگذارند.

اینگونه، حرف‏ها و طرح‏ها زودتر جذب مى‏شوند و کلمه‏ها زودتر مفهوم مى‏شوند و در عمل شکل مى‏گیرند و در خارج پیاده مى‏گردند. کتاب رشد  ص: 18



[1] مشابه این مسئله در روانشناسی امروز به عنوان قانون گشتالت معروف است یعنی  کلی نگری(یعنی اجزاء‌به تنهایی معنایی ندارند بلکه باید آنها را باهم مرتبط کردو معنای کلی را دریافت)

  • مجید علیپورمقدم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شما عاشق اینجا خواهید شد اگر فقط نیم ساعت آن را مرور کنید.

✅️ روانشناسی آرامش و موفقیت
✅️ هدف گذاری
✅️ مدیریت زمان
✅️ برنامه ریزی
✅️ اعتماد به نفس

طبقه بندی موضوعی